مسافرت سوم با دانیال
شنبه 20 خرداد اصلا فکرش رو نمی کردم حالا که چهار دست و پا راه می ری این همه غیر قابل کنترل شده باشی. من که دیگه تا مدتها هوس مسافرت به سرم نمی زنه. مخصوصا که هم هوا شرجی بود، هم تو ویلا کولر نداشتیم، هم حسابی تو ترافیک موندیم و هم مریض بودی. پارسال هم دقیقا همین موقعها توی تعطیلات روز پدر رفتیم شمال که من توبه کردم دیگه این همه زجر به خودمون ندیم و باز یادم رفت. تازه اون موقع شش ماهه هم باردار بودم! امروز زنگ زدم به دکترت که بگم این اسهال لعنتی از ده روز گذشت، اونم گفت که داروهایی که چهارشنبه برات تجویز کرده بود رو شروع کنم. فقط من نمی دونم چه جوری باید این داروها رو به خوردت بدم، چون آخرین بار حتی با دیدن قطره چکون هم عُق می ز...