ماجراهای رادین و مامان
یکشنبه ٨ اردیبهشت
جدیدا یه سی دی برات خریدم، صدای حیوونها رو با شعر می گه، تو هم با دقت گوش می کنی. یه بلز خریدم 95 هزار تومن. محمد به ندرت میاد وبلاگت رو می خونه، ولی اگه اینو ببینه کلی از دست من حرص می خوره! یه پازل پنجاه در هفتاد خریدم، 12 تا تیکه بزرگ داره، همه حیوونهای جنگل رو توش داره، خودم خیلی دوستش دارم. چند تا کتاب جدید خریدم، چون دیگه حوصله خوندن اون کتاب قبلی ها رو نداشتم. ولی تو هنوزم دوستشون داری. یه کوله پشتی که من می گم ببره تو میگی مئو. بیه لباس سه تیکه سایز دو هم اینترنتی خریدم که از بس خوشگل بود، با اینکه می دونستم برات کوچیکه ولی گفتم میدیمش به نی نی دایی مصطفی.
جمعه رفته بودیم کرج، طبق معمول یه پارچه پهن کرده بودم رو زمین که غذاتو بخوری، مامانی و بابایی همین جوری قربون صدقه ات می رفتن. بعدشم بردمت تو باغ گذاشتم هرجور که دلت خواست با علفها و خاکها بازی کنی. سر نهار عمو سعید می گه رادین از همه نوه هاتون بهتره! بعدشم نگاه می کنه به من تاکید می کنه فقط هم به خاطر تربیت درست. اصلا فکرش رو نمی کردم دیگران هم به کارهایی که از نظر من ارزشه، اهمیت بدن. البته که من با اطمینان به درستی کارم در تربیت تو پیش میرم و فقط از منابعی کمک می گیرم که بهشون اعتقاد دارم، وگرنه به حس مادرانه ام رجوع می کنم.
رادین کو؟... نی!
سر کلاس خلاقیت:
کرم یاردلی رو برداشته مالیده به صورتش:
این هفته توی باغ بابایی: