رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

مــــــــــــــــــــــلوس

و اما اون روز...

1393/1/28 16:25
نویسنده : Maryam
308 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه 18 آبان

انتهای اتوبان همت رو دور زدم و افتادم تو همت-شرق. رادین تازه رو صندلی خودش خوابش برده بود. تعداد لاین های اتوبان واسه خودشون کم و زیاد می شدند و من دقت نمی کردم. فقط می خواستم که برسم خونه. داشتم از خستگی می مردم. لاین سمت راست رو گرفته بودم و مستقیم می رفتم که یک آن یه مانع زرد رنگ جلوم سبز شد که مسیر رو به طرف خروجی هدایت می کرد. چرا اینقدر دیر دیده بودمش. بلافاصله پیچیدم سمت چپ که تعادل ماشین از دستم خارج شد. فرمون رو گرفتم سمت راست و از جاده خارج شدم. دیگه نه دردی یادمه نه جزئیات اتفاقی که افتاد. آخرین صحنه ای که قبل از باز شدن ایربگ دیدم، در حال برخورد با تیر چراغ برق بود و و بعد یه چرخش 180 درجه که ماشین رو روی سقف متوقف کرد. تا به خودم اومدم برگشتم عقب که رادین رو بردارم ولی ندیدمش، فقط صدای گریه اش رو می شنیدم. تمام وجودم پر از وحشت شد. نمی دونم تو اون حالت چپه چطور کمربند رو باز کردم و از ماشین پیاده شدم. فقط می خواستم که بیام پایین و رادین رو پیدا کنم که دیدم از ماشین پرت شده بیرون و با صورت افتاده زمین. بغلش کردم و با تمام توانم دویدم تا از ماشین دور شم. باک بنزین رو تازه پر کرده بودم. بعد نشستم رو زمین و سرش رو گذاشتم رو سینه ام تا آروم شه. کم کم آدمها از راه می رسیدند. بچه ام وحشت کرده بود. صورت و پیشونیش ورم کرده بود و مرتب در حال گریه با جیغ می گفت من افتاد. تنها کاری که می تونستم بکنم این بود که با تمام وجودم بغلش کنم و ازش معذرت بخوام.

آمبولانس اومد، پلیس اومد، مرضیه و علیرضا اومدند، دایی جمشید که محمد بهش زنگ زده بود اومد. نمی دونم هرکدوم از اینها چقدر زمان برد ولی رادین داشت آروم تر می شد. کم کم حواسم رفت به تکون های شکمم که خبری ازش نبود. رفتیم بیمارستان. رادین رو بردند بخش رادیولوژی و من منتقل شدم به بخش زنان و بعد، قشنگترین صدای قلبی که تو عمرم شنیده بودم. تا شب جای زخم ها و کبودی های روی بدنم شروع کرد به درد گرفتن. عجب شبی رو به صبح رسوندم من اون روز. آخ که چقدر دلم خنک شد که بیشترین بلا سر خودم اومده بود. خدارو شکر که تاوان سهل انگاری من رو بچه هام نمی دادند.

دو روز بعدش رفتیم پارکینگ که موتور شارژی رادین رو از صندوق عقب بیاریم. ماشین اونقدر له و لورده شده بود که از کنارش رد شدیم ولی نشناختمش. موتور بچه ام سالم بود. هیچ وقت یادم نمی ره روزی که رفتیم تا براش سه چرخه بخریم. وقتی برای اولین بار سوارش شد با چه ذوقی از ته دل می خندید. قشنگترین خنده هایی که توی عمرم شنیده بودم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامی کوروش
6 آذر 92 20:49
اي واي مريم جون ، اين ماشين شماست ؟پس چرا اينجوري شده ؟خودتون و بچه ها که طوري نشديد؟
Maryam
پاسخ
خوبیم عزیزم قربون محبتت
شیلا
6 آذر 92 20:49
سلام مريم جون از ديشب كه وبلاگت رو ديدم خيليييي ناراحت و نگران شدم تا صبح صبر كردم صبح باهات تماس گرفتم دردسترس نبودي بعد اس ام اس دادم اونم هنوز دليور نشده يه خبري از خودتون بده حالتون چطوره؟ خودت و رادين و ني ني خوبين؟
Maryam
پاسخ
ببخشید که نگرانت کردم، این روزها حالم زیاد خوب نیست، معمولا تلفنم خاموشه. مرسی که به یاد مایی
مامان کیانمهر
8 آذر 92 21:42
تخیلش هم وحشتناکه.
Maryam
پاسخ
خداروشکر به خیر گذشت
هدیه
9 آذر 92 14:15
واااااااااااای خدای من.خداروشکر که سالمین همتون
Maryam
پاسخ
مرسی دوستم
مامان طلا
10 آذر 92 21:33
وای سلام مگه حامله ای؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کی ؟ چند وقتشه؟ کدووم پست من که زیاد سر می زنم چرا ندیدم؟ حالتون الان خوبه؟
Maryam
پاسخ
سلام عزیزم مرسی از محبتت. تو این چند تا پست آخرم یه اشاره هایی داشتم هر دفعه. الان هفت ماه و نیممه، می بوسمت
لیلا مامی لیلیا
12 آذر 92 13:39
مریم تنم لرزید وقتی گفتی قشنگترین صدا رو که صدای قلب نی نیت بود شنیدی خدایا شکرتتتتتتتتتتتتت
Maryam
پاسخ
خودمم همون موقع بغضم ترکید، تا قبلش هنوز تو شوک بودم لیلا
مامان نازنین زهرا
17 آذر 92 11:12
سلام . آخ آخ آخ مریم !!!!!!!!!!!!!!! خدارو شکر که به خیر گذشته . ماشین فدای سر هر سه تون خداروشکر خودتون خوبین. عزیزم چه جراتی داری بارداری و رانندگی می کنی؟
Maryam
پاسخ
راست می گی به خدا عوضش حالا اصلا جرات نمی کنم به رانندگی فکر کنم دیگه. خیلی لطف داری که به ما سر می زنی سحر عزیزم...
مـــــــــــــلی
17 آذر 92 14:49
وای مریم با وجود اینکه می دونم خدا رو شکر به خیر گذشته و سالمین اما اشکام چرا بند نمیاد الهی من بمیرم که اون بچه از ماشین پرت شده بیرون خدایا هزار بار شکرت وای خدا می تونم تصور کنم چی کشیدی عزززززززززززیزم
Maryam
پاسخ
عزیز دلم قربون اشکات مرسی از همه همدلی هات
منیر
23 آذر 92 21:09
مریم جونم بازم خدا را هزار مرتبه شکر ب اینکه از این حادثه حدود یک ماهی گذشته و می دونم که حال سه تاییتون خوبه ولی باز موقع خوندن نوشته هات اشک تو چشمام حلقه زد خدا خودش نگهدار ماست
Maryam
پاسخ
ممنون عزیزم واقعا همین طوره
مامی کوروش
24 آذر 92 15:11
خدایا ! یعنی خدا بهتون خیلی خیلی رحم کرده که همه تون سالمید . خصوصا که می گی رادین پرت شده بود بیرون . خدا رو صد هزار بار شکر که زبونم لال چیزی اش نشده . انشا... دیگه برات از این دست حوادث پیش نیاد ، بیشتر مواظب خودت باش عزیزم . رادینم ببوس .
Maryam
پاسخ
ممنونم عزیزم، چشم...
پرنسس 90
1 دی 92 13:01
خدا رو شکر خودتون سالمین
Maryam
پاسخ
ممنون عزیزم...
آسمونی ها
7 دی 92 15:27
وای خدای من باورم نمیشه تا عکس ماشینت رو دیدم یاد اون پستت افتادم که رفته بودی سند به نام بزنی ... خدا خیلی بهتون رحم کرده ممنون خدا ببین کجای زندگیت دست کسی رو گرفتی که دعاش باعث شده خدا دستتون رو اینجا بگیره ... خدا رو شکر که سالمین ... شکر
Maryam
پاسخ
ممنون از این همه محبتت عزیزم، لطف داری
ارکیده (افسانه)
13 دی 92 18:24
نمیدونم چرا نظرهای من ارسال نمیشه ولی واقعا خدارو شکر که هر سه تون سالمین
Maryam
پاسخ
فدای تو