رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

مــــــــــــــــــــــلوس

نوشتنم نمیاد

1391/7/16 21:59
نویسنده : Maryam
326 بازدید
اشتراک گذاری

یکشنبه ١٦ مهر

دیدم یه چند وقته چیزی ننوشتم، گفتم میام پای لب تاب هرچی خودش اومد برات می نویسم. دور و برم یه مشت اسباب بازی می بینم با کلی خرت و پرت که ریختی زیر مبل. یه خونه ای که تغییر دکوراسیون داده شده تا فضا باز بشه برای بازیت. بابایی که چند روزه خیلی مهربون شده و حالا رفته تو آشپزخونه داره برای شام ماهی درست می کنه و مامانی که رفته تو ماشین پسرش رو خوابونده و اومده پای نت. در مجموع ازت راضی ام. مقاومتت برای غذا خوردن داره کم کم از بین می ره و خوابت یه کم بهتر شده. شبها ساعت هشت خوابت می گیره و اگه احساس کنی که همه چی آرومه، معمولا کمتر بیدار می شی و صبحها راس ساعت هفت بیداری. تو شیش و بش اینم که کم کم شروع کنم از شیر بگیرمت یا نه. به خودم قول داده بودم که تا وقتی کامل راه نیفتادی شبها پیش خودم بخوابونمت و بهت شیر بدم. امروز دیدم که انگار داری به ترست غلبه می کنی اما هنوزم خیلی به حمایت احتیاج داری و منتظر تایید و تشویق می مونی. بعد خوشحال می شی و به تلاشت ادامه می دی. ته دلم یه مقاومتی وجود داره که که می ترسم اگه بهش غلبه نکنم بهت آسیب بزنم. هر شیر خشکی هم برات امتحان کردم نخوردی وگرنه بدم نمی اومد یه چند ماهی هم بهت شیشه بدم و متعجبم از اینکه چه طور اون اوایل طعم افتضاح اس ام ای رو تحمل می کردی! به سرلاک هم لب نمی زنی البته اعتراضی هم ندارم چون من از همون اول سعی کردم شکر رو از غذات حذف کنم تا به بدن کوچولوت آسیب نزنه. راستش هرچی تو کتابهای چاپ کشورهای پیشرفته گشتم دیدم حتی کنسرو ماهی تن رو پیشنهاد داده ولی شکر هرگز. توی زمان بارداریم هم به تشخیص خودم تست تحمل گلوکز رو ندادم و خیلی هم خوشحالم. تا جایی که تونستم بهت دارو ندادم. قطره ویتامین آ+د رو که از دو هفتگی تجویز می کنن تا یک ماهگی به تعویق انداختم و چون باعث دل دردت می شد، طبق روال بقیه دنیا قطع کردم تا دو ماهگی که دکتر بهت مولتی ویتامین داد. یکی دو ماهه که می ذارم تلویزیون نگاه کنی و همه حساسیتم به این خاطر بود که خودت دنیا رو تجربه کنی. واسه همین بیشتر وقتهایی که بهانه می گرفتی می بردمت بیرون و ارتباطی که با دنیای اطرافت برقرار می کنی رو دوست دارم. الان هم فقط سی دی بیبی انیشتن رو برات می ذارم تا با زبان و موسیقیش آشنا بشی و حتی نمی تونم تصور کنم که بشینی هر برنامه مزخرفی رو ببینی. واسه آینده ات خیلی برنامه ها دارم خیلی دوستت دارم تو بهترین پسر دنیایی...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

ملی مامان میکاییل
16 مهر 91 22:25
الهی قوربونت برم من با اون نشستنت عزیزم وای خدا عاشقه وقتیم که بابایی ها مهربون می شن یهو آدمی که تا روزه قبلش حسه بدبختی همه وجودش رو گرفته بود می شه خوشبخت
خودمو گفتم البته!!! جونم به این مامان با برنامه. من که هر چی پیش آید خوش آید سرمو انداختم پایین برو که رفتیم برنامه مرنامه حالیم نی

اختیار داری عزیزم من اتفاقا خیلی خوشم میاد از سبک تو، معلومه که هم برنامه داری و هم خیلی مواظبی ولی فقط مثل خیلی ها که با حساسیت الکی شون به بچه آسیب می زنن، اونجایی که لازم نیست سخت نمی گیری.
و زندگی شیرین می شود. حالا طبق مذاکرات اخیر، می ریم واسه نیمه نهایی ;-)
Shila
16 مهر 91 22:52
سلام مريم جون
شايد اگه بدوني خواننده داري دستت به نوشتن بره
من هميشه وبلاگ پسرت رو چك مي كنم
نوشته هات رو دوست دارم
خيلي وقتا احساس ميكنم خصوصيات اخلاقيت مثل خودمه
ازت ايده هم گرفتم
منم يه بار اون اوايل دنبال اين ميگشتم كه اونا به بچه چند ماهه مثلا ده ماهه بستني ميدن يا نه بيشتر براي اينكه بدونم پروتيين گاوي مي تونه استفاده كنه؟! بعد ديدم نوشته بودن كه نه چون شكر داره! چقدر خوبه كه رعايت ميكني
پسر مهربونت رو ببوس


شیلا باورت نمیشه چقدر ذوق زده شدم مرسی که به ما سر می زنی دلم واسه داوین کوچولو یه ذره شده.
واقعا بیخود نیست به ما می گن جهان سومی، شروع غذای کمکی مون برای بچه های طفل معصوم حریره بادومه با فرنی. راستی من آدرس وبلاگت رو ندارم :-(

ملی مامان میکاییل
17 مهر 91 23:45
راستی در مورد از شیر گرفتنشون میکی هم عینه رادین اصلا شیر خشک نمی خوره هی من می رم می خرم اخرش میریزمش دور
خیلی وابسته به می می شده من فکر می کنم اگه الان بگیرمش ضربه روحی بزرگی می خوره گفتم شاید بزرگ بشه یعنی زبون آدم حالیشون بشه بهتر بشه این کارو کرد

مامانم می گه بچه ام عقلش می رسه، به من هم میگه شیر دزد D: مثل اینکه حق با توئه خیلی نگرانم که آسیب نبینه نوه عمه ام نزدیک دو سالش بود مامانش از شیر گرفتش بعد از اون خیلی بد قلق شد...
ملی مامان میکاییل
17 مهر 91 23:53
http://nurturemykoala.wordpress.com/
این وب رو باید با فیلتر شکن بری وبه خوبیه
تجربه 48 ساعت بدون شیر مادرشو بخون من خوشم اومد

آره ممنون خیلی جالب بود بسی جای تامل داره ;-)
مامان کیانمهر
21 مهر 91 19:42
نگرانیهاتو به شدت درک می کنم ولی به اندازه تو وسواس به خرج نمی دم. امیدوازم نی نی هامون به سلامت بزرگ شن و ما یه نفس راحت بکشیم البته در پیری احتمالا.

منم وسواس ندارم، فقط اون یک ماه مریضی باعث شد که از اون راحتی خیال هم فاصله بگیرم، مرسی که درک می کنی، منم امیدوارم ;-)
مامان پرنيان
24 مهر 91 18:49
عزيزمه رادين با اون نگاه خوشگلش. افرين به مامان با فكر. مطمئنم كه واسه رادين يه مامان خوب و با برنامه و البته كاردان هستي. و اميدوارم هميشه سلامت باشيد عزيزم.


قربونت برم عزیزم، تو خودت اینقدر خوبی که گفتن نداره، من همیشه وبلاگ پرنیان رو که می خونم به خودم می گم یک سال دیگه منم تو همچین وضعیتیمــــــا!
شمیم
27 مهر 91 14:33
سلام خوبی خانومی؟گل پسرت خوبه؟دیدم اونجا سری بهمون نمیزنی گفتم بیام اینجا احوالتو بپرسم.رادین نازمو ببوس مادر نمونه و با برنامه.

ممنون محبتتم عزیزم، تو همیشه به من لطف داشتی.
شمیم به خدا خیلی دلم می خواد با برنامه باشم، اینترنت اومدنم رو هم به خاطر همین کم کردم، ولی هنوز درست حسابی نتونستم وقتم رو برای کارهای مفید تنظیم کنم. مرسی که به ما سر میزنی، ریحانه نازم رو ببوس.
خاله نرگس
15 آبان 91 17:14

ااااااااای قربون او نشستنش بشم من ......
مریم یه دونه ای ...
هنوز مامان ندیدم که از حالااا و تو سن یه سالگی بچه اش انقدر به فکر تربیت صحیح و آینده اش باشه .. آفرین به توو اهمیتت به تمام جوانب زندگی عشق کوچولوت ...

خدا نکنه عزیزم. نرگس من همیشه از بچگی فکر می کردم بچه اولم دختر میشه از همون موقع توی ذهنم کلی برنامه ریزی می کردم که چه جوری بهترینها رو در اختیارش قرار بدم (البته منظورم امکانات مادی نیست، می فهمی که!) ;-)