نوشتنم نمیاد
یکشنبه ١٦ مهر
دیدم یه چند وقته چیزی ننوشتم، گفتم میام پای لب تاب هرچی خودش اومد برات می نویسم. دور و برم یه مشت اسباب بازی می بینم با کلی خرت و پرت که ریختی زیر مبل. یه خونه ای که تغییر دکوراسیون داده شده تا فضا باز بشه برای بازیت. بابایی که چند روزه خیلی مهربون شده و حالا رفته تو آشپزخونه داره برای شام ماهی درست می کنه و مامانی که رفته تو ماشین پسرش رو خوابونده و اومده پای نت. در مجموع ازت راضی ام. مقاومتت برای غذا خوردن داره کم کم از بین می ره و خوابت یه کم بهتر شده. شبها ساعت هشت خوابت می گیره و اگه احساس کنی که همه چی آرومه، معمولا کمتر بیدار می شی و صبحها راس ساعت هفت بیداری. تو شیش و بش اینم که کم کم شروع کنم از شیر بگیرمت یا نه. به خودم قول داده بودم که تا وقتی کامل راه نیفتادی شبها پیش خودم بخوابونمت و بهت شیر بدم. امروز دیدم که انگار داری به ترست غلبه می کنی اما هنوزم خیلی به حمایت احتیاج داری و منتظر تایید و تشویق می مونی. بعد خوشحال می شی و به تلاشت ادامه می دی. ته دلم یه مقاومتی وجود داره که که می ترسم اگه بهش غلبه نکنم بهت آسیب بزنم. هر شیر خشکی هم برات امتحان کردم نخوردی وگرنه بدم نمی اومد یه چند ماهی هم بهت شیشه بدم و متعجبم از اینکه چه طور اون اوایل طعم افتضاح اس ام ای رو تحمل می کردی! به سرلاک هم لب نمی زنی البته اعتراضی هم ندارم چون من از همون اول سعی کردم شکر رو از غذات حذف کنم تا به بدن کوچولوت آسیب نزنه. راستش هرچی تو کتابهای چاپ کشورهای پیشرفته گشتم دیدم حتی کنسرو ماهی تن رو پیشنهاد داده ولی شکر هرگز. توی زمان بارداریم هم به تشخیص خودم تست تحمل گلوکز رو ندادم و خیلی هم خوشحالم. تا جایی که تونستم بهت دارو ندادم. قطره ویتامین آ+د رو که از دو هفتگی تجویز می کنن تا یک ماهگی به تعویق انداختم و چون باعث دل دردت می شد، طبق روال بقیه دنیا قطع کردم تا دو ماهگی که دکتر بهت مولتی ویتامین داد. یکی دو ماهه که می ذارم تلویزیون نگاه کنی و همه حساسیتم به این خاطر بود که خودت دنیا رو تجربه کنی. واسه همین بیشتر وقتهایی که بهانه می گرفتی می بردمت بیرون و ارتباطی که با دنیای اطرافت برقرار می کنی رو دوست دارم. الان هم فقط سی دی بیبی انیشتن رو برات می ذارم تا با زبان و موسیقیش آشنا بشی و حتی نمی تونم تصور کنم که بشینی هر برنامه مزخرفی رو ببینی. واسه آینده ات خیلی برنامه ها دارم خیلی دوستت دارم تو بهترین پسر دنیایی...