رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

مــــــــــــــــــــــلوس

بای بای ممه

1391/8/4 20:45
نویسنده : Maryam
939 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه 28 مهر

پسر خوشگلم مامان بهت افتخار می کنه، قربون اون دستهای خوشگل و مهربونت که حالا هر وقت هوس شیر خوردن می کنی به جاش میای مامان رو دو دستی بغل می کنی، دیگه دو روزه مرد شدی روزها دیگه فقط از تو لیوان شیر می خوری، منم به بابایی گفتم برای پسرم شیر غیر کارخونه ای بگیره که توش مواد افزودنی نداشته باشه. اصلا فکرش رو هم نمی کردم که اینقدر راحت با این قضیه کنار بیای. گاهی برای اینکه اوضاع رو بسنجی یقه لباس منو می کشی پایین و من لبهام رو گاز می گیرم و تو می فهمی که همچنان سر حرفم هشتم و می خندی. می خوام تا چند روز آینده شیر شبها رو هم قطع کنم و اگه خوابت تنظیم بشه، روزها می تونم با انرژی بیشتری برات وقت می ذارم. 

دیروز از دستت ناراحت شده بودم اومدی انقدر بوسم کردی و تو صورتم خندیدی که می خواستم بخورمت. فدای چشمهای نازت این چند روز خیلی شیرین تر از همیشه بودی. واسه خودت راه می ری و حرف می زنی. دیشب چراغها رو خاموش کرده بودیم که بخوابی، تو بازیت گرفته بود از این اتاق به اون اتاق بین من و بابایی در رفت و آمد بودی و شیطونی می کردی. آخرشم مثل دو شب گذشته همه مون وسط هال خوابیدیم. تو هم عاشق اون لحاف تشک کوچولوتی که مامان برای سیسمونیت درست کرده. عمرا اگه رختخواب های حاضری به این گرم و نرمی و خوشگلی باشند.

یه هفته اس که سایه ها رو می شناسی و هروقت می ریم تو آفتاب ذوق می کنی. از همون شبی که برقها رفت و تو اول از سایه ها ترسیده بودی و از بغل من بیرون نمی اومدی. بعد من برات توضیح دادم که اینها سایه اس و کلی بازی کردیم تا عادت کردی. کاش این عادت برگ خوردن هم از سرت می افتاد که حالا تازه یادم اومده از کجا یاد گرفتی. آخه من خیلی پیش می اومد که سر غذا بهت سبزی خورن می دادم که همیشه تو خونه مامان اینها پیدا می شه. حالا فکر می کنی که هر برگی رو میشه خورد.

با این هوای پاییزی خیلی هوس مسافرت می کنم. بعضی وقتها که اوج گیری هواپیماها رو از پنجره تماشا می کنم، دلم بدجوری قیلی ویلی میره. چقدر دلم می خواست این شش ماه آخر سال رو تو کیش زندگی می کردیم. از وقتی مامان اومد نزدیک ما، وسوسه جابجایی از ذهنم دور شد. گاهی صبحها می ذارمت خونه مامان و برمی گردم به کارهام می رسم و دو ساعت بعد میام دنبالت. تونستم یه دوره آموزشی شنا برم و کلاس های کامبیز. فقط شنبه شبها که تا دیروقت کلاس دارم یه کم بهانه می گیری.

امروز مرضیه اینجا بود یهو ازم پرسید رادین امروز پی پی کرده؟ منم که چند بار تلاش نا موفقت رو دیده بودم گفتم نه. بهم گفت آخه زمان نوزادیش هم هر وقت پی پی داشت همین جوری عرق سرد می کرد. خیلی خوشم میاد از این توجه خاله مرضیه. از اینکه از روز اول بارداری تا حالا حواسش بهمون بوده و عاشقانه تو رو دوست داره. راستی فردا تولد بیست و هفت سالگیمه. دومین تولد با تو بودنم. خیلی خوشحالم از اینکه تو رو دارم و یه عالمه برات آرزوهای قشنگ دارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

Shila
28 مهر 91 21:49
عزيزم تولدت مبارككككك
خوشحالم كه مامانت اومده نزديكت
منم به زودي ميام نزيك مامانم و از اين بابت خيلييي خوشحالم
همش فكر مي كنم چقدر كارها مي تونم انجام بدم
برگ خوردن هم به نظر من براي كشف دنياي اطراف هست پسر منم همينطوره مي خوان ببينن مزه دنيا چطوره
نمی دونی چقدر خوشحالم که میای اینجا. ممنونم از محبتت. خیلی دلم می خواد بیشتر باهات در ارتباط باشم. مامانت که نزدیکت باشه واقعا یکی از بزرگترین نعمتهای دنیا در کنارته، خدا سایه شون رو همیشه بالای سر ما حفظ کنه، رادین که روزی یکی دو بار مامانم رو می بینه بازم سیر نمیشه. یک روز که نرم خونه مامانم فرداش کلی گله می کنه. من که تازه بعد از 15-16 سال دوباره به مامانم وابسته شدم ;-)
مامان کیانمهر
29 مهر 91 13:11
ممنون از دکتر. خیالمو راحت کرد. کیانمهر هم دیگه فقط موقع خواب شیر می خوره و من اینو مدیون خانوم دکترم.
یه عالمه بوس واسه آقا رادین.
خواهش می کنم عزیزم، خدا رو شکر که نی نی چیزیش نبود. منتظرم تا اولین فرصت همدیگرو ببینیم. منم بوس برای کیانهمر *-:
ملی مامان میکاییل
29 مهر 91 22:45
تولد مبارک عشقم

هزار سال از این تولدا بگیرا در کنار رادین و همسرت
کم پیدا شدی ؟؟؟
چقدر کاره مهم انجام دادی آفرین
خوبه رادین با لب گزیدن کنار میاد
عمرا میکی تو اون موقع نگاهم کنه

مرسی دوستم، دلم برات یه ذره شده، همه اش می خوام زندگی ام رو به جریان بندازم هنوز یخم آب نشده، یه اتفاقایی تو این چند روز برام افتاد که خیلی تکونم داد. کلاسهایی که میرم، آدم هایی که باهاشون برخورد داشتم، فکرهایی که توس سرمه... دارم سعی می کنم درست ترین تصمیم رو بگیرم. جریان از شیر گرفتن رادین هم به همینها مربوط میشه. تو یه لحظه عملیش کردم. حالا مفصل باهات حرف می زنم. دوستت دارم
ملی مامان میکاییل
30 مهر 91 23:07
بی صبرانه منتظره شنیدنه حرفاتم
مریم شاید تا چند ماهه دیگه برگردیم
اما هنوز قطعی نشده باورت نمی شه
همش شوقه تو رو دارم
خیلی عـــــــــــــــــالیه، منم بی صبرانه منتظر اومدنتونم. حتما برات همه چی رو می گم.
رویا مامان باران
2 آبان 91 0:40
azizam tavalodet mobarak
khoshhal misham tabadile link dashte bashim

ممنونم عزیزم با کمال میل
شمیم
3 آبان 91 11:15
تولدت مبارک مریم گلی

مرسی شمیمم، خیلی لطف می کنی جویای احوال ما هستی. خیلی گلی دوستم.
خاله نرگس
15 آبان 91 17:09

جیگرررررررر طلاااا بازم تولدت مبارررک ...
امیدوارم بهترین روزهااا رو کنار رادین و همسرت داشته باشی...
عااالی نوشتی ...

فدای تو عزیزم، منم بهترین ها رو برات آرزو دارم، و امیدوارم یه روزی بشه که بعد از سالها که بچه هامون بزرگ شدند هنوز باشیم و با هم بشینیم و از این روزها بگیم.