رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

مــــــــــــــــــــــلوس

کتاب هم نایاب شد!

1391/10/11 18:17
نویسنده : Maryam
206 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه 24 آذر

دیشب یه کتاب دستم بود راجع به تولد تا یکسالگی، که هیچ وقت نخونده بودمش. اصلا بعد از به دنیا اومدن تو، مخصوصا بعد از دوران نوزادیت، زیاد کتاب خوندن تو برنامه ام نبوده و از این بابت متاسفم. بعضی صفحه هاش رو داشتم با ولع و حسرت می خوندم:

"اگرچه ممکن است ایده بسیار خوبی به نظر نرسد، ولی در اولین هفته ای که اولین فرزندتان را به منزل آورده اید، خویشاوندانتان را وادار به آمدن و اقامت در منزلتان نکنید؛ زیر ا این زمان فرصت خوبی برای ایجاد ارتباط والدین-فرزند است و خلوت و و زندگی خصوصی برای ایجاد اعتماد به نفس و مهارت و تبحر برای والدین لازم است."

"بعد از سه ماهگی، اختلال خواب آثار خود را به شما نشان خواهد داد و با خود خواهید اندیشید که آیا هرگر نوزادتان شب ها را کامل خواهد خوابید. اثر اختلال خواب بیش از حد خسته بودن است؛ ضمن اینکه شما متوجه واکنش تاخیری، شلختگی و تاری دید در خود خواهید شد. ممکن است بسیار فرسوده تر و بی رمق تر از آن باشید که متوجه اختلال در استدلال و قضاوت، بی توجهی و بی علاقگی، آشفتگی و اضطراب و افزایش حساسیت به درد در خود شوید. علاوه بر فراموشکار بودن، سر در گمی و زود خشمی و تحریک پذیری فزاینده، شما جداً به مادرانی که نوزادانشان از هفت شب تا هفت صبح می خوابند حسادت خواهید کرد و به این فکر خواهید افتاد که اِشکال روش تان در کجاست. اشتباهی در کار شما نیست، بلکه فرزندان آنها خوابیدن را دوست دارند." این که دقیقا وصف حال من بود. برای جدا کردن جای خوابت هم که تو همون روزهای اول کم آوردم. کی حال داره بعد از کلی کلنجار رفتن سر شب، باز نصفه شب هم پاشه برای اعمال روشهای تربیتی! 

تو این مدتی که براش ننوشتم، یه بار دیگه با هم رفتیم باغ وحش که تو خیلی خوشت اومد. از همون روزهایی که بابا یهو مهربون میشه تصمیم می گیره برای خانواده اش زمان بذاره. تا پیشنهاد داد مثل فنر از جا پریدم حاضر شدم. بابایی خیلی خوب فهمیده بود که تو الان از دیدن حیوونها ذوق می کنی. من از شش ماهگی سعی می کردم توجه تو رو به خیلی چیزها جلب کنم که تا حدی سرخورده می شدم ولی الان واقعا دیگه وقتشه. فرداش اسم همه حیوونها رو دست و پا شکسته بلد بودی بگی، اما الان وقتی ازت می پرسم تو باغ وحش چی دیدی فقط گی بَب.

 

بعدشم رفتیم شهربازی و بیشترین چیزی که توجهت رو جلب کرد استخر توپ بود که هیچ وقت این همه توپ رو یه جا ندیده بودی و کلی از بیرون نگاش کردی. واسه همین یه بار که رفته بودیم کرج، بردیمت شهربازی سرپوشیده نزدیک خونه مامان آرزو و گذاشتیم با هرچی دلت خواست بازی کردی و من و محمد حالش رو بردیم.

یکی از بهترین بازی های این هفته ات، آب بازی توی ظرفشویی بود. اون روز کلا خیلی منو اذیت کردی و تا دلت خواست بهانه گرفتی. داشتم ظرفشویی رو ضدعفونی می کردم اومدی چسبیدی به پام. منم همون جوری که لیوان یخ خونه دانشجویی بابا دستت بود و مرتب می گفتی بّاع، بلندت کردم گذاشتمت لب ظرفشویی، شیر آب رو باز کردم و نیم ساعت استراحت کردم! دیشب هم چون پسر خوبی بودی و گذاشتی به کارهام برسم (البته هر چند دقیقه یک بار مجبور بودم توضیح بدم که مامان پام رو ول کن گریه نکن می خوام فلان کار رو بکنم) کلی با هم فوتبال بازی کردیم.

چند روز پیش با اینکه هوا افتضاح آلوده بود، ولی تصمیم گرفتم برم شهر کتاب و چند تا کتاب جدید بخرم. خیلی مسخره بود ولی اصلا اون چیزی رو که می خواستم پیدا نکردم. فقط ته مونده کتابهای به درد نخوری که تو زمان بارداریم هم دیده بودم اونجا بود. فروشنده هه خیلی راحت برگشته می گه خانم کاغذ گرون شده دیگه کسی براش نمی صرفه کتاب چاپ کنه! آخه مملکته داریم؟!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

ملی مامان میکاییل
24 آذر 91 23:40
خدا کنه آدمیت نایاب نشه عزیزم
من عاشق رادینم مخصوصا اونجا که داره نگاه بب می کنه مریم چیزی نمی خوای اگه اومدم واسه رادین بیارم اگه خواستی بهم بگو البته ما معلوم نیست که کی حتمی بیایم اما احتمال زیاد واسه عید هسیتبم اما من دارم از حالا واسه میکی یواش یواش خرید می کنم الان نزدیکه کریسمسه قیمت ها خوب می شه اون وقت تو ایران نزدیک عید قیمت ها سوبله می شه به قول تو مملکته داریم

قربونت برم عزیزم ممنون از لطفت، فقط دوست دارم که هرچه زودتر ببینمت و خوشحالم که دارید میایید. چقدر کار خوبی می کنی براش خرید می کنی، منم پارسال کلی برای رادین خرید کردم امسال راحت بودیم ولی برای سال دیگه اش باید از الان به فکر باشیم. ملی دلم خیلی برات تنگ شده این شماره ای که پارسال ازش بهم زنگ زدی مال کجاست تازه کشفیدمش!
خاله نرگس
25 آذر 91 9:49
وااای خداااا قیافه اشووو ببین انگار داره واقعاً تو مسابقات کالسکه رانی شرکت میکنه ... عزیزممممم
کتاب که به درد تو نخورد نگهش دار واسه ما حداقل به درد تو دچار نشیم ...
من اگه خوابم به خطر بیافته بچمو میزارم سر راه

ههههههه نرگس خدا نکشدت حالا بذار بیاد ببینم همون مسافرتی هم که گفتی دلت میاد بری یا نه!
محبوب
4 دی 91 19:34
سلام عزيزم وبلاگ رادين و خيللللي دوست دارم با اين عكساي نازش منم از به دنيا اومدن زهرا كتابو بوسيدم گذاشتم كنار كاش ميشد شروع كرد دوباره

آره واقعا من یکی که واقعا دوباره هوس کردم، اصلا آدم بچه دار که میشه یهو همه کارش میاد، مخصوصا ادامه تحصیل و شغل! D: