رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

مــــــــــــــــــــــلوس

دو کلوم درخواستی

1392/2/8 13:54
نویسنده : Maryam
243 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه 30 فروردین

این ماه با همدیگه کلی جاهای خوب رفتیم، کلی برنامه های خوب وارد زندگیمون کردیم. زندگیمون از اون حالت یکنواختی که صبح سوار کالسکه بشی با هم بریم نون بخریم بریم خونه مامانی صبحونه بخوریم یه کم اونجا بمونیم دوباره برگردیم خونه، در اومد. قبل از عید بطور کامل از شیر گرفتمت و توی این یک ماهی که گذشته، دوبار تا حالا تا خود صبح یکسره خوابیدی و بهترین اتفاق این روزهام وقتیه که به یاد گذشته ها، شب چشمهامو می بندم و صبح باز می کنم. چند روز مونده به عید با هم رفتیم باغ وحش، دو روز اول عید رو شمال بودیم، بعد برگشتیم یه چند روزی کف کردیم تا مامان اینها رفتن مسافرت و با ماشین مرضیه بردمت توچال و با هم سوار تله کابین شدیم. بلافاصله بعد از تعطیلات هم زنگ زدم کارگاه خلاقیت و کلاست رو رزرو کردم و از این هفته که کلاسهاش شروع شده، تا از خونه درمیاییم فکر می کنی داریم می ریم اونجا پیش نی نی ها و با خوشحالی می گی "نی نی". منم به اندازه تو اونجا رو دوست دارم، محیطش یه حس خوبی بهم می ده، خیلی چیزها هم من یاد می گیرم هم تو. بازی می کنیم، ورزش می کنیم، کاردستی درست می کنیم، شعر می خونیم، کتاب می خونیم و خیلی کارهای دیگه. جمعه پیش هم سه تایی بعد ناهار رفتیم پارک چیتگر که خیلی خوش گذشت:

پسرمون تو عید شیرینی خور شده اساسی. هربار که پامون رو گذاشتیم تو شیرینی فروشی انقدار یه ریز گفته جین (شیرینی) که یا آقای شیرینی فروش یه نون خامه ای داده دستش یا خودمون مجبور شدیم قبل از بستن در جعبه یکی ازش برداریم!... قرص کامل ماه رو تو آسمون نشون می ده می گه بوپ (توپ)... داره کمد رو می ریزه به هم هرچی صداش می کنم جواب نمی ده. با لحن محکم صداش می کنم: رادین؟ میاد بیرون روش رو کرده اون ور می گه نی (نیست)!... از پریشب یه کم غذا مونده، دادم بهش می گم برو بریز برای جوجه ها. ظرف رو از دست من گرفته بدو بدو رفته جلوی در بالکن. بعد از یه خورده وقت می بینم داره صدام می کنه: مامـــــــــــــــــــــان؟ می گم بله. اومدم دیدم بشقاب رو گذاشته جلوش داره می خوره جوجه ها هم اومدن تو دارن برنج هایی که از دستش می ریزه رو زمین رو می خورن... با هم رفتیم تو میوه فروشی گیر داده دون دون (هندونه)، هام (بخورم)... ازش می پرسم اسمت چیه؟ می گه: اَ-دین... صبح از گرما بیدار شده، هنوز چشمهاشو باز نکرده میاد تو بغل من می گه پنته (پنکه)... داره سی دی می بینه از برنامه اش خوشش نمیاد می گه پونتو (کنترل)... می پرسم می ری نون بخری می گه اَبه (آره)، می گم برو می گه پو (پول)، بهش پول دادم می گه دَ (کفش)... بهش می گم می خوای بریم خونه خاله منیره؟ ذوق کرده جیغ می زنه می گه مونی (منیر)، اَبه (آره)...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامی کوروش
31 فروردین 92 11:33
کوروشم عاشق بچه هاست البته می بینی که چقدرررررر هم روابطش باهاشون خوبه ! از الان دارم به هوای بازی با بچه ها اماده اش می کنم برای مهد کودک !


آخی عزیزم، الان پیش مادربزرگش می ذاریش فکر کنم؟ خیلی خوبه بچه ها واقعا از بودن با همسالاشون لذت می برن، مخصوصا اون فسقل خوردنی که دیگه وقتشه! :-*
ارکیده(افسانه)
7 اردیبهشت 92 18:23
مریم جوووووون

I Love You Afsane :-*
سما شاينا
8 اردیبهشت 92 16:43
مريم دختر تو كجايى عزيزم،ماشالا چقدر پسمليمون بزرگ شده...ميبينم كه خداروشكر غذاخور هم شده چيكار كردى اشتهاش خوب شد مريم؟چه خوب كه شيرينى ميخوره من يكى از ارزوهامه شاينا شيرينى بخوره البته يهبار و فقط يك بار اونم نينى پارتى خونمون بود كه خوردو بس هههه

ايشالا هميشه شاد باشين،اهان خوندم رژيم نميدونم چى چى گرفتىايشالا زودى باربى شى دوستم


همین جام سما جون، مرسی عزیزم. غذا خور که چه عرض کنم، روزهایی که زینک پلاس و آهن و مولتی ویتامینش رو می دم، به شرط اینکه هوا هم آلوده نباشه یه چیزهایی می خوره. آخی آره یادمه شاینا کوچولو، چه ذوقی کردی اون روز!

ممنون که به ما سر زدی، رژیم لاغری نگرفتم ولی آرزومه که وزن هم کم کنم ;-) شاینا کوچولو رو ببوس تا ایشالا ببینمتون :-*