رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

مــــــــــــــــــــــلوس

روزهای بی لب تابی

1392/2/8 14:24
نویسنده : Maryam
402 بازدید
اشتراک گذاری

دم اومدن محمد مامان زنگ زده می گه شام بیایید اینجا، هم هی با تلفن ور می ره. می گم دست نزن دارم با مامانی حرف می زنم. تلفن رو که قط می کنم می گم می خواهیم بریم خونه مامانی. می گه مامایی (مامانی)، دَ دَ، پا (پاشو)!

دارم لباس تنش می کنم که بریم بیرون، بازیش گرفته هی پا می زنه. می گم مامان جان من الّاف تو ام؟ می گه نه.

شکلات سنگی ها رو پیدا کرده، می گه دَ (سنگ)، خیالم راحت می شه که پس فهمیده خوردنی نیست. بعد میام می بینم داره با شیطنت بهش زبون می زنه و منو می پاد.

ارمغان شال منو سر کرده، انقدر می گه مامان، مامان که مجبور شد درش بیاره. اون وقت ازش گرفتدش میاره می ده به من.

بطری شیر رو از یخچال دراوردم، یادش افتاده که برای گربه ها شیر می ریختیم، می گه مئو.

حواسم بهش نیست، می بینم توپ به دست داره از حموم میاد بیرون. نگاه می کنم می بینم توپش خیسه. اول فکر کردم کف حموم خیس بوده و توپش اتفاقی افتاده تو حموم، بعد نگاه می کنم می بینم حموم خشکه اما دور و بر توالت فرنگی؟...!

فرداش دوباره طبق عادت در حموم رو نبسته بودم، اومدم می بینم دستش تو توالت فرنگیه، منو نگاه می کنه می گه آب. دستهاش رو شستم و ضد عفونی کردم. براش توضیح دادم که این کار خوبی نیست، توالت کثیفه، دفعه بعد بردمش تو حموم بشورمش انگشت اشارع اش رو تکون می ده و می گه نچ نچ، اَه اَه.

باهاش عمو زنجیرباف بازی کردم، رسیده به اون قسمتش که بابا اومده، منو نگاه می کنه با تعجب منتظره باباشه می گه بابا.

داره سی دی می بینه، میگم حاضر شو بیا بریم بیرون، با تلویزیون خداحافظی می کنه می گه بای بای.

پوشک پاش نیست، رفته رو سرامیکها جیش کرده، بهش می گم هر وقت جیش کردی به مامان بگو، می گه مامان، جیش!

بهش می گم دیروز رفتی خونه مامانی نون خریدی، می گه نه. می گم چرا، می گه پو (پول)، می گم پول نداشتی؟ می گه نه!

آقای پستچی برای باباش نامه آورده، بهش می گم نگهش دار شب که بابا اومد بدیمش به بابا. نامه رو همین جوری تو دستش نگه داشته تا باباش بیاد:

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

انسیه
20 اسفند 91 11:40
سلام نینی هامون همسنن به ماهم سربزنید

چشم خانمی :-)
Shila
20 اسفند 91 12:23
واي مريم چقدر لذت بردم اينا رو خوندم
خدا حفظش كنه

قربونت برم دوستم، کجایی کم پیدایی؟ دلم برات تنگ شده پاشو بیا پیش ما، خودم هرچی دوست داری برات درست می کنم ;-) پسر گلت رو هم ببوس.
انسیه
21 اسفند 91 12:48
تبادل لینک زودی لینک کنم

چشم ;-)
مامان کوروش
21 اسفند 91 13:24
چه علاقه ای بچه ها به توالت فرنگی دارند !!!

آخ آخ این بدترین اتفاق این مدت بود، اگه بدونی چقدر حرص خوردم!
هدیه
21 اسفند 91 23:24
مریم عکــــــــــــــس

هدیه باورت میشه همینهارم یه هفته اس نوشتم هی میرم خونه مامانم یا قیر نیست یا قیف!!! آخرشم وایمکس خودمون رو برداشتم بردم خونه شون با لب تاب خواهرم اومدم!
مـــــــــــــلی
27 اسفند 91 2:19
الهی من قوربونه اون حرف زدنش و درک شعورش برم من دلم براش تنگ شده

فدای تو، ما هم همین طور خاله ملی :-)
مامان کیانمهر
27 اسفند 91 17:19

یه روز اومدم کارای کیانمهرو بتویسم، نتونستم. تو خیلی بامزه نوشتی.
منم می نویسم... خوشم اومد.

مرسی فاطمه جون، من که بی صبرانه منتظرم تو از این شیطون بلا برامون بنویسی، تو رو خدا این دفعه نا امیدمون نکن P-:
مامان کورش
27 اسفند 91 19:49
هیجدا ماهگی گل پسری مبارک ، فک کنم همسن نبات باشه درسته

ممنون عزیزم، آره این دو تا سه ساعت با هم فاصله دارن وروجک ها! البته پست هیجده ماهگیش آماده بود دنبال یه کامپیوتر مفت می گشتم، لب تاب ما که پکیده :-S


ارکیده
6 فروردین 92 22:12
مریم خیلی بامزه بود کلی خندیدم
مخصوصا این عکسش که نامه رو گرفته دستش
خدا حفظش کنه

مرسی دوستم، می بینی تو رو خدا؟! ;-)