رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

مــــــــــــــــــــــلوس

باغ بی برگی

1392/3/23 18:07
نویسنده : Maryam
414 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه 4 دی

بعضی لحظه ها تو زندگی آدم هستند که خیلی خاص اند. بعضی لحظه ها واقعا تعیین کننده اند، میشن نقطه عطف روزهای عمر و خیلی بعیده که وقتی یه نگاه کلی به گذشته ها می کنی به یادت نیان. هنوزم کامل به یاد دارم جزئیات اولین روز آشناییم با محمد رو، شروع رابطه عاشقانه امون رو و حسادت دوستهام رو. هنوزم مزه اش زیر دندونمه اون روزی که مامان با نوار قصه و کتاب از سر کار برگشت و دقیق یادمه اون روزی که مامان بهم گفت نیا تو بغلم ازت خوشم نمیاد... و برای همیشه ازش دل بریدم! بعضی چیزها تو زندگی آدم فقط یه بار اتفاق می افته اما مسیر زندگیت رو به کلی عوض می کنه. مهم نیست که چقدر از اتفاق افتادنش خوشحال بشی، مهم اینه که کاملا قابل پیش بینی اند...

من ناب ترین لحظه عاشقانه با تو رو در اوج بی احساس ترین روزهای رابطه ام با محمد تجربه کردم. من خالی خالی بودم که یهو از عشق تو پر شدم. من تنهای تنها بودم که دیدم تو رو دارم. من خیلی خسته بودم که نگاهم افتاد به چشمهای معصوم تو با اون برق سیاهی که از همون روز اول هم همین رنگ رو داشت. نمی دونی چقدر ازت انرژی گرفتم تو اون بده بستون عاطفی. ولی همیشه می ترسیدم از روزی که وابسته بشم به وجودت و حضور محمد تو زندگیم کمرنگ بشه. همیشه تو رو که نداشتم موقع غصه هام عروسکم رو بغل می کردم. پریشب تو خواب بودی و من از آغوش گرفتن تو آروم شدم تا خوابم برد.

جمعه شب بود که بهم زنگ زدن و گفتن که کلاس این ترم زبانم به حد نصاب نرسیده و کنسل شده. باید کلاس صبح روزهای فرد رو می انداختم ظهر روزهای زوج. یه کم نگرانت شدم که بعدازظهر ها بدون من اذیت نشی، برای همین شنبه صبح، اولین کاری که کردم این بود که حاضرت کردم با هم رفتیم پارک تا ساعتهای قبل از رفتن من رو حسابی خوش بگذرونی. از همون دور که مجسمه های اسب رو دیدم فهمیدم از دیدنشون خوشحال می شی. برای همین یکراست بردمت پیش اسبها. خواستی بلندت کنم بهشون دست بزنی و دست من رو هم می گرفتی تا اسبها رو ناز کنم. زرافه ها دیدی و حوصله کردم تا باهاشون ارتباط برقرار کنی و خودم هم در کنار تو لذت می بردم. خوشحال بودم از این که هوا کاملا تمیزه و عجله ای برای برگشتن نداشتم. چون می دونستم تاب سواری رو خیلی دوست داری، خوابوندمت رو تابی که به اندازه هردوتامون جا داشت و آرامشت رو نگاه کردم. اینجا همون لحظه ای بود که معصومیت نگاهت منو عاشق تر از پیش کرد. نشستم کنارت روی تاب و اونقدر باهات به اوج رفتم که تا بحال هرگز این حس رو جایی تجربه نکرده بودم. خیلی ناز و خواستنی بودی ملوسکم، خیلی!

دیروز صبح یعنی یکشنبه، داشتم ظرفها رو می شستم و تند تند غذا درست می کردم که اومدی چسبیدی به پام و دیگه ول نکردی. بلندت کردم گذاشتمت توی ظرفشویی و اجازه دادم آب بازی کنی که خیلی دوست داری. تو هم خوشحال و راضی، خودت و همه دور و برت رو خیس خالی کردی. چیزی که بیشتر از همه برام جالب بود این بود که وقتی آب خیلی سرد یا خیلی داغ می شد انگار نه انگار و صدات هم در نمی اومد. به سرم زد تصمیمی رو که مدتها توی ذهنم بود عملی کنم. لباسهاتو تنت کردم و راه افتادیم. اول با هم رفتیم عکسهات رو از آتلیه تحویل گرفتیم و بعدش هم... استخـــــــــــر! برعکس همه احتیاطت نسبت به تجربه های جدید، بی محابا بازی می کردی و حتی گاهی از ذوقت جیغ می کشیدی. دست من رو می زدی کنار تا ولت کنم و واسه خودت دست و پا می زدی. من هم مجبور می شدم طوری روی آب نگهت دارم که احساس نکنی گرفتمت. این عکس رو موقع لباس پوشیدن مامان نیکا ازتون گرفت و برام ایمیل کرد. اونم نی نی اش رو اورده بود برای آموزش شنا:

امروز اولین کاری که کردم این بود که ببرمت دکتر. آخه دوباره همه اون حالت هات برگشته و شبها خیلی زیاد بیدار می شی. صبح که از خواب بیدار شدیم محمد به شوخی گفت خب دیگه، دیشب خیلی استراحت کردیم حالا بریم به کارامون برسیم! برای دکتر توضیح دادم که دو روز اول چقدر خوب می خوابیدی و در طول روز اصلا به من نمی چسبیدی ولی الان دوباره بهم ریختی. اونم گفت می تونه به خاطر دندون در آوردنش باشه ولی از اون بدتر، پفیلاهاییه که خوردی و باید صبر کنیم تا دوباره همون دارو تاثیرش رو نشون بده. بهم گفت هیچ جای دنیا مثل ایرانی ها به بچه هاشون اینقدر هله هوله نمی دن و منم امروز با خودم قسم خوردم که هرگز به غیر از نونوایی و میوه فروشی، از جای دیگه ای برات تنقلات نخرم. بهم گفت ویتامینهاش رو هم که دکترش براش تجویز کرده ادامه بده، هرچند که اگه من باشم برای بچه خودم به غیر از ویتامین آ+د هیچی نمی دم.

امشب محمد قبل از خواب می گفت کلاس زبانت رو ول کن بشین خونه.  تو اصلا در حق این بچه مادری نکردی!!!!!!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)