رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

مــــــــــــــــــــــلوس

مسافرت سوم با دانیال

1392/3/23 16:30
نویسنده : Maryam
270 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه 20 خرداد

اصلا فکرش رو نمی کردم حالا که چهار دست و پا راه می ری این همه غیر قابل کنترل شده باشی. من که دیگه تا مدتها هوس مسافرت به سرم نمی زنه. مخصوصا که هم هوا شرجی بود، هم تو ویلا کولر نداشتیم، هم حسابی تو ترافیک موندیم و هم مریض بودی. پارسال هم دقیقا همین موقعها توی تعطیلات روز پدر رفتیم شمال که من توبه کردم دیگه این همه زجر به خودمون ندیم و باز یادم رفت. تازه اون موقع شش ماهه هم باردار بودم!

 

امروز زنگ زدم به دکترت که بگم این اسهال لعنتی از ده روز گذشت، اونم گفت که داروهایی که چهارشنبه برات تجویز کرده بود رو شروع کنم. فقط من نمی دونم چه جوری باید این داروها رو به خوردت بدم، چون آخرین بار حتی با دیدن قطره چکون هم عُق می زدی.

روز آخر مسافرت، مامان جون بهم یاد داد که هربار که دندونهات داره اذیتت می کنه برات گوشت کباب کنم. یکی از معدود دفعه هایی که احساس کردم تجربه بزرگترها چقدر می تونه مفید باشه. آخه از روزی که زایمان کردم تا حالا، فقط یه مشت جماعت خاله زنک بدون اینکه باری از رو دوش آدم بردارند فقط وراجی کردند. اونقدر خوشحال بودم از اینکه هم طعمش رو دوست داشتی، هم لثه هاتو آروم می کرد.

 

از خوابت چی بگم که واقعا کم آوردم. حسرت یه دستشویی رفتن بدون استرس به دلم مونده. شبها که می خوابونمت و از کنارت بلند می شم آسمون رو به زمین می دوزی. وقتهایی هم که محمد میاد سراغت که هی منو نگاه می کنی و انقدر جیغ می زنی که انگار عقرب نیشت زده. بعد من میام و بغلت می کنم و بلافاصله ساکت می شی. می خوابم کنارت روی تخت و به ثانیه نمی کشه که تو هم خوابت می بره.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)