رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

مــــــــــــــــــــــلوس

هوای تازه

1392/3/23 18:10
نویسنده : Maryam
255 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه 11 دی

دچار حس غریبی شدم از اینکه عشق تو اینقدر داره تو زندگیم پررنگ میشه که چیزهای دیگه یادم رفته. همیشه با محمد به هم قول می دادیم که برای هم اولین باشیم. کلاسم که تموم میشه، می رم کتابفروشی و کتاب مادر کافی رو می خرم، دو تا هم سی دی برای تو می گیرم. بعد پام رو تا آخرین حد روی پدال گاز فشار می دم تا زودتر بهت برسم. وسط راه یادم می افته که باید پارچه بخرم. راهم رو کج می کنم به سمت خیابون اصلی شهرک و دم یه پارچه فروشی نگه می دارم. پیاده که می شم می بینم فروشگاه لباس زیر بوده که شیشه هاش رو با پارچه پوشونده. بی هدف می رم تو و برات کلاه شنا می خرم. میام از در بیام بیرون چشمم می افته به دستکش های کوچولو، از اینها هم می خوام. ذوق اینو دارم که زودتر بیام دستکش ها رو دستت کنم و سی دی ها رو بذارم ببینی. شاید تو اندازه من ذوق نکنی ولی من روحم کاملا ارضا می شه. یادم می افته روزهایی که محمد برام همین جوری چیزهای کوچولو می خرید. هربار به یه بهانه ای اما عاشقانه. ولی من این چیزها رو دلم نمی خواست! اشکهای لعنتی میان که سُر بخورن، جلوش رو می گیرم و آب دهنم رو قورت می دم. دیگه رسیدم جلوی خونه مامان اینها. عشقم اون بالا منتظرمه.

عشقم تازگیها مامان گفتن از دهنش نمی افته. صبحها که می خوام جاها رو جمع کنم باید حتما کمک کنه. وقتی صندلی رو بر می دارم تا بذارم زیر پام که دستم به بالای کمد و کابینت ها برسه میاد یه طرفش رو می گیره تا با هم ببریمش. جاروی آشپزخونه رو برمی داره و واسه مامانش جارو می کنه. جاروبرقی و می گیره دستش و خونه رو تمیز می کنه. می شونمش روی کابینت، انار دون می کنم براش که بخوره، آشغالهاش رو از دستش می گیرم می اندازم تو ظرفشویی و می گم اینو باید بندازی دور. بعد اونم انارها رو برمی داره و پرت می کنه سمت ظرفشویی و می گه دو... انگشتش رو می کنه تو چشم من و می گه چِش... می گم دهنت رو باز کن دندونهات رو ببینم دستم رو گاز می گیره، بعد می خنده و می گه دَدون... وقتی از لابی ساختمون مامان اینها میاییم بیرون تا برسیم به ماشین می چسبه به من و می گه دَ یعنی سرد. بهش می گم بذار پتو بپیچم دورت تکرار می کنه تتو. بعد دستش رو می ذاره روی عکس جوجه های روی پتوش و می گه جی جی... شبهایی که شام نمی خوره تا صبح صد بار از خواب بیدار می شه "چیر" می خواد... قدش رو روی دیوار با مداد علامت زدم، مداد رو از دستم گرفته شروع کرده به خط خطی روی دیوار. تا عکس خودش رو می بینه، سریع می خنده و می گه: نانین!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

هیراد و عمه لیلاش
11 دی 91 18:36
*سلام ، ایام بر شما خوش * من در مسابقه سوگواره محرم اتلیه سها به رای شما نیاز دارم لطفا به وبلاگم بیایید ادرس مسابقه لینک در قسمت پست ثابت میباشد منتظرکمکتون هستم دوستای خوبم راستی اگر قبلا به کوچولوی دیگه ای رای دادید میتونید دوباره برید و به هیراد جون رای بدید
Shila
12 دی 91 12:56
اخي الهي خاله قربونت بره پسر چه آقايي شدي ماشالا
پسر من ميدوني با دونه انار چي كار ميكنه؟ ميندازه روي سراميك با دستش فشارشون ميده تا بتركن !


اون که عشق منه، بیارش یه کم بچلونمش دلم تنگ شده X:
خاله نرگس
12 دی 91 14:05

عالی --- عالی تر از همیشه ...
با اون عکس جیگرش موقع کُذتی برای مامیش ...


بابا تو که خودت این قدر تو نوشتن مهارت داری، خجالتم نده دیگه...
نرگس >D:<
مامان کیانمهر
12 دی 91 21:54
این پهلوونا که کاراشون کپ همه)

آره واقعا پهلوون رو خوب اومدی! ببین منم احساس کردم خیلی مثل همدیگه اند، انگار صد سال بود کیانمهر رو می شناختم.
مامان کیانمهر
14 دی 91 0:09
موافقم.منم گفتم لنگه ی همن؛ فقط فکر کنم کیان درونی تره.
فکر کن!

:-)
ملی
15 دی 91 23:55
قوربونت برم ملوسکم که اینقدر حرف زدن خوشگل یاد گرفتی
منم همینجوریم عشقم اینه که هر بار می رم بیرون یه چیزی واسش بخرم اون وقت خودم ذوق مرگم

خدا نکنه، مرسی خاله :-)
مامان نازنین زهرا
19 دی 91 12:03
سلام مریم جان . خوبی ؟ قربون این رادین خوشگلم برم با این همه دلبریاش.
مریم جون جات خیلی خالیه توی تاپیک

سلام سحر جون، فدای تو عزیزم مرسی که به ما سر زدی، نازنین گلم رو ببوس، عکسهای قشنگش رو تو وبلاگش می بینم :-*
مامان نازنین زهرا
26 دی 91 1:28
سلام مریم جون . خوبی؟ اگه برات مقدوره و دوست داشتی رمز عبور مطالبت رو برام ایمیل کن . البته اگه مطالبت کاملا شخصی و محرمانه نیست .
رادین خوشگلم رو ببوس. راستی من تصمیم گرفتم اگه یه روزی خدا بهم یه پسر داد اسمشو بذارم رادین

مرسی عزیزم، ما خوبیم. خیلی ممنونم که به ما سر می زنی. ایشالا که به زودی یه نی نی خوشگل بیاری اسمشو بذاری رادین ;-)
سحر جون باور کن خیلی شخصیه!
قاصدك
1 بهمن 91 11:15
اخييي قربونش برم كه تو كاراي خونه به مامانش كمك مي كنه

خدا نکنه عزیزم، حالا کجاش رو دیدی، اینقدر برامون از کارهای شیرین مها کوچولو بنویسی...