رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

مــــــــــــــــــــــلوس

از بین نوشته هام

1392/10/10 16:00
نویسنده : Maryam
348 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از اتفاقات اون شب، کم کم جدی تر به مسئله زایمان فکر می کردم. یه چند وقتی تو شوک بودم. حالم اصلا خوب نبود. صدای ناله هایی که از بخش زایمان شنیده بودم بدجوری تو ذهنم تاثیر گذاشته بود. از محمد به خاطر مرد بودنش بدم میومد. تصمیم گیری غیر مسئولانه دکترم رو درک نمی کردم. مبهوت از این بودم که وجدان آدمها حتی در مقابل تجارت جون انسانها هم خاموش مونده. تفاوت دوتا بیمارستان مدام جلوی چشمم بود. طرز برخورد با یه زن باردار تو یه بیمارستان قدیمی در مرکز شهر، در مقابل بیمارستان مدرنی در شهرک اکباتان. همون جا با خودم عهد کردم که هرگز این ننگ رو به جون نخرم. تا دو سه روز یه آدم دیگه بودم. سبک بودم و آروم. کاش هرگز تموم نمی شد، ولی افسوس...

دوران بارداری خیلی زمان مقدسیه. اون روزها برام مثل یه خواب دور و محوه. ای کاش بیشتر قدرش رو می دونستم. هنوزم دوست دارم که یه بار دیگه تجربه اش کنم. چند روز مونده به زایمانم خواب عجیبی دیدم. یه نفر منو برای نماز صبح بیدار کرد. بهم گفت سر زایمانت هم با وضو باش!

بذار از اول اول برات بگم:

از اون روزی، که فهمیدم تو مهمون دل من هستی و یه آن احساس کردم محمد مثل کوه پشتم ایستاده. که تا بیبی چک مثبت رو دید گفت عزیزم هر تصمیمی که بگیری من باهاتم، و من شک نکردم و اون هم احساس پاک مادرانه ام رو ستایش کرد. زن توی دوران بارداری خیلی حساس و زودرنج میشه، ترسو میشه، ضعیف میشه. این حس ها برای دختر محکمی مثل من خیلی غریب بود و در عین حال لذت بخش. جالبه که همین انسان وابسته به محض تولد فرزندش تغییر ماهیت می ده و آن چنان قوی و قدرتمند میشه تا به خوبی از عهده مراقبت از اون بر بیاد. که البته خیلی ها معتقدند نوزاد پسر، باعث شکل گیری نوع خاصی از احساس حمایت و دلگرمی در مادر میشه که اون رو به اندازه کافی توانمند می کنه. من اما به عنوان یه زن بلد نبودم چه جوری باید حمایت یه مرد رو جلب کرد. یاد گرفته بودم که خودم از عهده کارهام بربیام. هیچ وقت لنگ کاری نمی موندم که جامعه بهش برچسب مردونه زده باشه.

اون روزهایی که ورم معده کلافه ام کرده بود، مدام دل درد داشتم، یا بعدها که گرما اذیتم می کرد، از زمان غروب آفتاب تا آخر شب حالم بد بود و صبحها که دوست داشتم بدنم رو بکشم و عضله پشت ساق پام می گرفت، همچنان احساس وصف ناپذیری داشتم از امکانی که برای رشد تو در درونم دارم و سخاوتی که خالصانه بهت عرضه می کنم. همیشه معنای زن بودن برای من توام با تجربه این احساس خارق العاده بود. برای همین حتی تجربه ویار ماه دوم و سوم و احساس سرما و بی رمقی و نفرت از همه بوها و غذاهایی که بدنت یه جورایی باهاشون مشکل داره رو با اون احساس خارق العاده سپری کردم. غذاهایی که ازشون اشباعی، خوراکیهایی که برات خوب نیستند، بوهایی که ضرر دارن، یا حتی ادمهایی که ازشون انرزی منفی می گیری! عمده غذای من تو اون روزها تشکیل شده بود از نون و پنیر و گوجه که راه به راه میلم بهش می برد. هنوز رغبت چندانی به حضور محمد نداشتم و اون داشت تمام تلاشش رو برای تبدیل شدن به یک همسر و پدر ایده ال می کرد و همین به من دلگرمی می داد.

این مطلب رو هم یه جا خوندم خیلی خوشم اومد. همیشه تو فکرم بود که یه روزی یه همچین چیزی رو برات بنویسم، که حاضر و اماده اش رو پیدا کردم:


پسرم
پسر خوبم میدونم که تو هم روزی عاشق می شی. میایی جلوی من و بابات و از دخترکی میگی که دوستش داری. این لحظه اصلاً عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق که تو حاصل عشقی.

عزیز دلم
یک وقت هایی زن، اخمو و بی حوصله است، روزهایی میرسه که بهونه می گیره. بدقلقی می کنه و حتی اسمت و صدا می کنه و تو به جای جانم همیشگی میگی: بله و اون می زنه زیر گریه. زن ها موجودات عجیبی هستند پسرم. موجوداتی که می تونی با محبت آرومشون کنی و یا با بی توجهی از پا درشون بیاری. باید برای اینجور وقت ها آماده باشی. باید یاد بگیری که دوستش داشته باشی و نازش رو بکشی.

پسر مغرور و دوست داشتنی من
ناز کشیدن شاید کار مسخره ای به نظر برسه، اما باید یاد بگیری. زن ها به طرز عجیبی محتاج لحظه هایی هستن که نازشون خریدار داره. میدونی؟ این ویژگی زنه. گاهی غصه هاش مجبورش می کنه به گریه. خیلی پا پی دلیل گریه اش نشو. همیشه نیازی نیست دنبال دلیل و چرا باشی تا بتونی راه حل نشون بدی گاهی فقط باید بشنویش. بذاری تو بغلت گریه کنه و بعد فقط دستش رو بگیری و ببریش بیرون یه هدیه کوچولو براش بگیری و بگی که چقدر خوشگله. ازش تعریف کنی و باهاش حرف بزنی. یاد بگیر که با مردونگیت غصه هاش و آب کنی نه از غصه آب بشه. اگر هم پای فاصله در میونه کافی هست که نازش کنی. بهش زنگ بزنی و باهاش حرف بزنی. اگر بازم گریه کرد و آروم نشد دلسرد نشو. باز هم صداش کن. عاشقانه صداش کن، حتی اگر واقعاً خسته ای. قول میدم درست اون لحظه ای که داری فکر میکنی این صدا کردن ها فایده ای نداره و نمی خواد حرف بزنه و می خواد تنها باشه، بر می گرده طرفت و توی آغوشت خودش و رها می کنه و...

زن ها هیچ وقت این لحظه ها رو که پاش وایسادی، فراموش نمی کنن و همه انرژی رو که براش گذاشتی، بهت بر می گردونن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مــــــــــلی
3 اردیبهشت 92 8:45
قوربونت برم چقدر خوبه که ما دورانه بارداری قشنگی داشتیم که مرور خاطراتش برامون لذت بخشـــــه منم به مقدس بودنش شک ندارم

:-) خوشحالم از این همه حس های مشترک :-)
Shila
10 اردیبهشت 92 13:41
آخي مريم چقدر احساس قشنگ توي نوشته ات بود دوست داشتم

:-)