رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

مــــــــــــــــــــــلوس

یک روز با میکائیل

1391/4/18 16:16
نویسنده : Maryam
239 بازدید
اشتراک گذاری

یکشنبه 7 خرداد:

برای دیدن یه دوست خوب ارزشش رو داره که آدم فاصله تهران تا کرج رو چهاربار طی کنه. مدتها بود منتظر این فرصت بودم. از همون تولد یکماهگی بچه ها که دوست داشتم با هم برگزارش کنیم و موبایلش خاموش بود، تا اون روزی که ایمیلم رو چک کردم و فهمیدم برگشته ایران. توی بیمارستان همه اش خدا خدا می کردم که هم اتاقی شیم. بودن در کنارش بهم یه حس خوبی می داد. ولی اعتراف می کنم که هرگز فکر نمی کردم که باهاش دوست بشم؛ تا اون روزی که داشت بر می گشت مالزی و براش نوشتم به خاطر لطفی که توی کلاس آکواژیمناستیک به من کرده بود ممنونشم و جوابم رو داد.

اولین خاطره ای که از ملاحت دارم مربوط به ماه آخر بارداریمه. یادمه توی استخر بیمارستان صارم ارشدهای کلاس! جمع شده بودیم دور هم و اون داشت برای بچه ها تعریف می کرد که تو خونه ما کوری عصاکش کوری دگر بُود. دفعه بعد، دقیقا شنبه بعد از عید فطر بود. کلاس تموم شده بود و من اجازه گرفته بودم که بیشتر تو آب بمونم و اون هم داشت شنا می کرد. یه آن احساس کردم می خوام باهاش درد دل کنم. شروع کردم از نگرانی هام گفتن و اون چه خواهرانه آرومم کرد...

حدود ظهر بود که رفتم دنبالش و با هم رفتیم پارک بهشت مادران. حالا اینکه چرا رفتیم اونجا داستانش مفصله. کلی وسیله داشتیم با دوتا بچه بدون کالسکه. چقدر اذیت شدیم هردوتامون به خاطر برنامه ریزی اشتباه من. هرچی که بود خیلی دوست داشتم این اولین قرارمون رو. چقدر میکائیلش خوردنی شده بود. چقدر زود این مدت گذشته بود.

چقدر روابط بچه ها جالب بود وقتی پیش هم بودند. وقتی با دقت به هم نگاه می کردند و دستشون رو برای گرفتن همدیگه دراز می کردند. وقتی سر خوردن بیسکوییت به توافق میرسیدند یا وقتی وسایل همدیگرو بر می داشتند. وقتی خوش اخلاق بودند یا وقتی بهانه می گرفتند. من و ملاحت هم مونده بودیم با هم حرف بزنیم، از کارهاتون عکس بگیریم یا مواظبتون  باشیم! 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ملی مامان میکاییل
27 شهریور 91 20:24
سلام همدم و همسر خوبی برایم هست مثه یه نعمت از آسمون هاست