هشت ماه و یک هفته
دوشنبه 1 خرداد امروز با محمد تخت رو جابجا کردیم و یه طرفش رو چسبوندیم به دیوار. خوبیش اینه که حالا که هنوز دلم نمیاد پیش خودم نخوابونمت، حداقل از حجم انبوه بالشهای دور و بر تخت کم میشه، شاید بابات هم بتونه از تبعید برگرده سرجای خودش! اگر می تونستیم تا قبل از اینکه راه بیفتی خونه رو عوض می کردیم خیالم خیلی راحت میشد. همه اش نگرانتم که روی این سرامیکها نخوری زمین. دیروز بالاخره چهار دست و پا هم رفتی. اون دندون پنجمی خوشگلت هم داره کم کم خودش رو نشون میده. اسمت رو دیگه کاملا می شناسی. وقتی می ذارمت توی تختت که به قول مرضیه تنها جای امن خونه مونه، لبه تخت رو می گیری و می ایستی. بعد از ظهرها هوس ددر می کنی و بهانه می گیری. ...