مامان در به داغون
پنجشنبه 2 شهریور
حالم خیلی بده، اصلا واسه هیچ کاری انرژی ندارم. سنسورهای مغزم هم قاطی کرده همه اش گرسنه ام. یکی نیست بیاد بگه آی کیو کمبود انرژی ام مال بی خوابیه.
وای ماشالا خیلی شیطون و لجباز شدی، دیروز تا رفتم از تو کمد روسری بردارم، یه کم طول کشید تا تصمیم بگیرم. برگشتم دیدم سایه پودری مشکی منو برداشتی درشو نمی دونم چه جوری باز کردی مالیدی به همه جا. روزی هفت هشت بار کشوی آشپزخونه رو می ریزی چهار پنج بار کشوی اتاق رو. اگر بیای ببینی جمع شده دوباره می ریزی وگرنه دیگه کاری باهاش نداری. همه اش دارم دستت رو می شورم بازم کثیفه. حداقل روزی یک بار باید خونه رو جارو برقی بکشم. صبح یکی یک کاره رفتی روزنامه رو از رو میز پرت کردی زمین رفتی دنبال کار خودت. همه غذاتو از اون بالا پرت می کنی، یه داد هم می زنی یعنی من سیر شدم بیارم پایین، بعدا میای از رو زمین اونایی که ریختی رو بر می داری می خوری.
از کَت و کول افتادم بس که همه اش تو بغلمی. امروز بابا هرچی صدات کرد حاضر نشدی باهاش بری حموم. می رم سراغ لب تاب میای، قلم و کاغذ می گیرم دستم می خوای، سر شام و نهار اووم، تو ماشین اووم، تو مهمونی اووم، هرچی می بینی اووم. بابا لباس می پوشه دنبالش گریه می کنی اون وقت می خواهیم بریم خونه مامان بزرگ کفشهامو پوشیدم دم درم هرچی صدات می کنم از تو کابینت دل نمی کنی. اینکه وقتی خوابت میاد گریه می کنی ولی نمی خوابی رو بگو. با بدبختی می خوابونمت به خودم می گم اصلا گور بابای همه کارام که مونده، بذار سر صدا نکنم که بیدار نشه، می خوام بشینم با خیال راحت یه چایی بخورم صدات از تو اتاق میاد: اوهو اوهو. به خودم می گم خونسردیت رو حفظ کن الان می ری می خوابونیش دوباره میای، ولی تو این دفعه سینه ام رو گروگان نگه می داری تو دهنت اگه پاشم گریه می کنی. بعد نیم ساعت، آخر سر خودم بیدارت می کنم می گم مامان جان پاشو نمی خواد بخوابی. این کلاسهای کامبیز شروع شه دوباره هفته ای یکبار میذارمت خونه مامان منیژه یه نفس می کشم. مامان اینها هم دارن کم کم اسباب کشی می کنن گفته اومدیم اونجا رادین روزی یک ساعت مال من. محمد حداقل روزی یکبار می گه بیا بریم بچه رو بدیم به مامانت بریم سینما یا اگه حالش سرجاش نباشه می گه بریم حرف بزنیم. جات خالی دیشب بعد از مدتها دوتایی با هم رفتیم شام خوردیم. وقتی داشتیم می رفتیم پیش مامان، محمد پشت چراغ قرمز نیایش داشت ازت عکس می گرفت. گفتم یادش به خیر یه زمانی از منم عکس می گرفتی. اونم دلش به حالم سوخت یه عکس دو نفره ازمون گرفت.