تعطیلات عید فطر
دوشنبه 30 مرداد
امسال که عید شد یادم افتاد که آخر ماه رمضون پارسال فطریه هامون رو داده بودم به خاله منیره که برسونه به دست اونهایی که می شناخت. یه روز بهم گفت تو باید چهار هزار تومن به من بدی آخه من برای رادین هم فطریه دادم. یهو یه حس خاصی بهم دست داد و پیش خودم شرمنده شدم که کوچولوی تو راهیمو جزو خانواده مون به حساب نیاورده بودم. چقدر خاله منیره کار خوبی کرد که حواسش به تو بود ملوسم.
این دو روز تعطیلی رو طبق معمول خونه بابا علی و مامان آرزو لنگر انداخته بودیم. اما این دفعه اصلا خوب غذا نخوردی و من غصه خوردم. جدیدا متوجه شدم که من برای تو یه کوچولو حرص می زنم. یعنی دلم می خواد همه چیزهای خوب مال تو باشه و سهمت از هوا و غذا و محبت دیگران و رفاه و خلاصه همه چی از بقیه بیشتر باشه. نمی دونم این کارم چقدر عادیه ولی بذارش رو حساب دوست داشتن زیاد. تازه بابات هم دست کمی از من نداره، چون پنکه ایستاده ای رو که تنها وسیله خنک کننده اون خونه سیصد متریه، مثل گل آفتابگردون همونجایی می ذاره که تو می خوابی!
امروز اولین باری بود که تو و پسر عمه و دختر عموت سه تایی پیش هم بودید. ما که سیزده تا نوه بودیم همیشه تنها بودیم، خدا به داد شما برسه که سه تا بیشتر نیستید هیچکدومتون هم خواهر برادر ندارید.