جشن تولد آذین
جمعه 10 شهریور
اگر اون روزی که دکترم می خواست منو بستری کنه تا سزارین بشم به دنیا اومده بودی، روز تولدت با تولد آذین یکی می شد. اون شب تو بیمارستان صارم، برگه آزمایش پریسا رو که روی میز پذیرش دیدم یه آن کوپ کردم. یعنی همون پریسایی که تا همین یکی دو روز پیش با ما می اومد استخر حالا داره مامان میشه؟ خیلی طول کشید تا بعد از اتفاقاتی که اون شب افتاد، تونستم بهش زنگ بزنم و بهش تبریک بگم. تو هنوز به دنیا نیومده بودی و من دقیقا یادمه که داشتم روی پل گیشا رانندگی می کردم. وقتی بهم گفت تا می تونی بخواب درک نکردم چی گفت. ولی الان خوب می فهمم.
اولین باری که آذین رو دیدی یک ماهه بودی و آذین یک ماه و نیمه که با هم رفتیم دیدنش. یک ماه بعد هم اونها اومدند دیدن تو. دیگه آذین و پریسا رو ندیدیم تــــــــــا امروز!
توی این هفته بالاخره تاتی کردی گلم. شنبه از دستت برای دومین بار آرامبخش خوردم تاتی کردی همه منگی ام پرید. عجب لذتی داشت به خدا دلم لک زده بود واسه یه قدم برداشتنت. داشتم دیوونه می شدم از صبح بس که تو داد زدی، من داد زدم. منو بگو اول صبحی گذاشتمت تو کالسکه نیم ساعت تو پارک چیتگر با هم قدم زدیم. فکر کردم انقدر خوشحال می شی دیگه یه امروزه رو بداخلاقی نمی کنی. تازه قبل از ظهر هم یکی دو ساعت با هم خوابیدیم. ببین تو همین چهار پنج ساعت چه بلایی سرم آوردی که فقط قرص خوردم و زنگ زدم به آژانس و یکراست اومدیم خونه خاله منیره. همین قدر بگم که شب بابایی زنگ زد گفت چرا خونه این شکلیه؟!
دست خاله منیره درد نکنه انقدر بهت اعتماد به نفس داد بالاخره ترست ریخت. بعد هم می خواستی بری پیش گریه ها هی می گفتی بَئو بَئو خاله گفت تاتی کن بیا بغلم ببرمت پریدی تو بغلش.