رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

مــــــــــــــــــــــلوس

جشن تولد آذین

1391/6/31 14:33
نویسنده : Maryam
281 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه 10 شهریور

اگر اون روزی که دکترم می خواست منو بستری کنه تا سزارین بشم به دنیا اومده بودی، روز تولدت با تولد آذین یکی می شد. اون شب تو بیمارستان صارم، برگه آزمایش پریسا رو که روی میز پذیرش دیدم یه آن کوپ کردم. یعنی همون پریسایی که تا همین یکی دو روز پیش با ما می اومد استخر حالا داره مامان میشه؟ خیلی طول کشید تا بعد از اتفاقاتی که اون شب افتاد، تونستم بهش زنگ بزنم و بهش تبریک بگم. تو هنوز به دنیا نیومده بودی و من دقیقا یادمه که داشتم روی پل گیشا رانندگی می کردم. وقتی بهم گفت تا می تونی بخواب درک نکردم چی گفت. ولی الان خوب می فهمم.

اولین باری که آذین رو دیدی یک ماهه بودی و آذین یک ماه و نیمه که با هم رفتیم دیدنش. یک ماه بعد هم اونها اومدند دیدن تو. دیگه آذین و پریسا رو ندیدیم تــــــــــا امروز!

توی این هفته بالاخره تاتی کردی گلم. شنبه از دستت برای دومین بار آرامبخش خوردم تاتی کردی همه منگی ام پرید. عجب لذتی داشت به خدا دلم لک زده بود واسه یه قدم برداشتنت. داشتم دیوونه می شدم از صبح بس که تو داد زدی، من داد زدم. منو بگو اول صبحی گذاشتمت تو کالسکه نیم ساعت تو پارک چیتگر با هم قدم زدیم. فکر کردم انقدر خوشحال می شی دیگه یه امروزه رو بداخلاقی نمی کنی. تازه قبل از ظهر هم یکی دو ساعت با هم خوابیدیم. ببین تو همین چهار پنج ساعت چه بلایی سرم آوردی که فقط قرص خوردم و زنگ زدم به آژانس و یکراست اومدیم خونه خاله منیره. همین قدر بگم که شب بابایی زنگ زد گفت چرا خونه این شکلیه؟!

دست خاله منیره درد نکنه انقدر بهت اعتماد به نفس داد بالاخره ترست ریخت. بعد هم می خواستی بری پیش گریه ها هی می گفتی بَئو بَئو خاله گفت تاتی کن بیا بغلم ببرمت پریدی تو بغلش.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

ملی مامان میکاییل
15 شهریور 91 18:53
ای جونم پریسا خودمون که دلش می خواست دخترش تو سالگرد ازدواجش به دنیا بیاد چه خوشحال شدم آذین رو دیدم اومدم ایران حتما منو ببر پیشش


آره عزیزم حتما ;-)
ملی مامان میکاییل
31 شهریور 91 14:34
ای جونم پریسا خودمون که دلش می خواست دخترش تو سالگرد ازدواجش به دنیا بیاد چه خوشحال شدم آذین رو دیدم اومدم ایران حتما منو ببر پیشش
قوربونه اون قدماش برم من
مبارکه گوارای وجودت مریمی
اما کارت دراومد هر جا بری دیگه می خوان خودشون راه برن قبلنا می شستن تو کالسکه الان نمی شینن یه خودسری می شین فدای اون سرشون برم من

هههه رادین که هروقت می ذارمش تو کالسکه پامیشه وامیسه. ولی خداییش خیلی شیرینه راه رفتن بچه ها. با اون قد نیم وجبی مثل پنگوئن راه می رفت خیلی خواستنی بود! مرسی عزیزم...

هدیه
31 شهریور 91 14:36
تبریک میگم پسر خوشمزه اولین قدم برداشتنات مبارک
به مامان گلشم تبریک میگوییممممم ...رادین مامانت پیش ما نمیاد میخواد همش پیش تو باشه بعدا که بزرگ شدی این کامنتو خوندی بدون که مامانت کلا برات اینجوری بوده هاااا .
هوای دوست مارو داشته باش پسر خوشمزه

قربون دوست گلم.
ببخش تو رو خدا یه موقع فکر نکنی بی معرفت شدم. من دورادور به یادتون هستم.

مامان پرنیان
1 مهر 91 17:34
سلام مريم جان، عزززيزم اولين قدماي رادين جون مباركههههه ايشاالله هميشه سلامت باشه،
واقعاً كه هر مرحله از رشد بچه ها هم دردسر داره هم شيريني كه اون لذته به همه ي دردسراش مي ارزه

ممنون عزیزم، آره واقعا همین طوره. پرنیان رو ببوس