چیزی نمونده تا یکسالگیت
سه شنبه 10 مرداد
وقتی مامان یه مدتی وبلاگت رو آپ نمی کنه، یعنی دلش گرفته. همین قدر بگم که تو هم دیشب برای اولین بار، ساعت دو از خواب بیدار شدی و گریه کردی و من هرکاری کردم نتونستم آرومت کنم. وگرنه تو هر روز یه کار جدیدی یاد می گیری و به بهونه هر کدوم هم که شده باید برات بنویسم. بگذریم...
تو این مدت برای اولین بار بردیمت باغ وحش. باغ وحش تهران دیگه اون حال و هوای سابق رو نداره، و برعکس اون چیزی که فکر می کردم برای تو هم خیلی جذابیت نداشت و همه اش در حال چوب شور خوردن بودی.
پنجشنبه و جمعه کرج بودیم و من سرخوش از هوای سالمی که توی ریه های کوچولوی تو می ره، تا جایی که می شد دیرتر اومدیم خونه. تو هم که انقدر خودت رو به مامان آرزو چسبوندی، که بدجوری دلش رو بردی. آخر سر از بغلش بیرون نمی اومدی که بریم. شبش محسن و میترا اومدند خونه مون. یه اسباب بازی خیـــــــلی باحال برات آورده بودند که پنج تا ساز داشت و باهاش می شد آهنگ ساخت. اونها هم شب پیشمون موندند و فرداش رفتند.
یه اتفاق خیلی وحشتناکی که چند روز پیش افتاد این بود که تمام عکسهات از لحظه به دنیا اومدنت تا حالا رو، اشتباهی از رو کامپیوتر پاک کردم. اگر الان دارم با خیال راحت ازش حرف می زنم، چون طی یک عملیات باور نکردنی، همه اش ریکاوری شد. به هر حال قول میدم دیگه این اتفاق نیفته ملوسکم.
از کارات بگم که این روزها خیلی با گذشته فرق کرده. دیگه تسلط بیشتری رو رفتارات داری و کاملا سعی می کنی دیگران رو متوجه کنی که چی می خوای. اگر هم خواسته ات برآورده نشه که فوری شروع می کنی به نق زدن. انگشت اشاره ات رو به سمت هر چیزی که مورد توجهته می بری و می گی اومم. هر چی تو دستت باشه می گیری سمت من و بابایی و عاشق اینی که بشنوی مـــــرسی مامان، مـــــرسی بابا. با هر وسیله جدیدی یه مدت سرگرمی تا برات تکراری بشه. اگر چیزی رو که بهت می دم نخوای، می گیری و پرتش می کنی. یه صدایی از ته گلوت در میاری که هم معنی گل می ده هم آب. این دوتا رو از همه چی بیشتر دوست داری. موهای بابایی رو می کشی می خندی، برگهای گلدونها رو می کنی، تا در یخچال باز می شه هرجا باشی خودتو می رسونی، تا می شینم پای لپ تاپ میای پای منو می گیری غر می زنی، بغلت می کنم میارمت بالا تند تند دکمه ها رو می زنی، اگه نذارم گریه می کنی. دوباره داره دندون در میاری این دفعه خیلی داری اذیت می شی گلم. از همیشه لجباز تر شدی، از تو بغلم پایین نمیای یا وقتی نمی خوای بغلم باشی، خودتو پرت می کنی پایین. سر میز غذا واسه همه چی چونه می زنی، یه دقیقه که حواسم بهت نباشه دادت میره هوا، مخصوصا اگر نوشابه ببینی که دیگه نمی شه کنترلت کرد. همه جا سرک می کشی، به همه چی دست می زنی، هرچیزی رو میخوای امتحان کنی، اما هنوز حاضر نیستی بدون اینکه دستت رو به جایی بگیری یه لحظه هم روی پات وایسی، عشق من!