رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

مــــــــــــــــــــــلوس

ده ماه و بیست روز

1391/5/16 13:24
نویسنده : Maryam
225 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه 14 مرداد

پسر خوشگلم دیروز خیلی عصبانی بودی ها. همه اش داد زدی و قلدر بازی در آوردی. دست بابا رو با حرص فشار دادی و شونه مامان رو گاز گرفتی. قربون اون قدت، نبینم چیزی اذیتت می کنه مامانی. چرا آروم نیستی پسرکم؟

صبحها که از خواب بیدار می شی، روی شکم می خوابونمت و بهت می گم "اینجوری شو"، بعد آروم پشتتو ماساژ میدم و تو هم قیافه لوست لبریز از رضایت می شه. چهار پنج روز بود صبحها با گریه از خواب بیدار می شدی، ولی امروز دوباره خوشحال بودی. نمی دونم چرا بعدش این همه بداخلاق شدی.

می دونی بدترین لحظه دنیا برات کی هاست؟ وقتی می رم دستشویی یهو به خودت میای می بینی کسی دور و برت نیست، اون وقته که از با تمام وجودت گریه می کنی و اشکات قلمبه قلمبه میاد. وقتی در و باز می کنم و میام پیشت، دلت پر از غصه تنهایی شده.

تازگیها خیلی کم می برمت بیرون. می دونم تو خونه حوصله ات سر می ره. همه اش می ری سراغ سطل آشغال و در چاه آشپزخونه. اسباب بازیهاتو دیگه دوست نداری. دیگه همه اش به من نمی چسبی و برای کشف چیزهای جدید، دورتر هم می ری. یه مدت تو حموم بند نمی شدی. چند وقته دوش ساعتی رو می دم دستت، باهاش آب بازی می کنی. از حموم که میای ولو می شی روی تخت با اون قیافه خوردنیت به من نگاه می کنی.

عاشق اون مژه های بلند به هم چسبیده اتم وقتی که خیسه. عاشق صدای شلپ شلوپ دستهاتم وقتی روی سرامیکهای کف خونه چهار دست و پا می ری. عاشق خنده ای ام که روی لبهات می شینه وقتی که بهت می پرسم آب بدم؟ عاشق حرکت دستت روی ساعد دستم ام وقتی داری شیر می خوری که بخوابی. عاشق تک تک کاراتم که روزهای قشنگ منو داره رقم می زنه، چقدر وجودت برای من خواستنیه حالا که از همیشه بیشتر بهت وابسته شدم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

ملی مامان میکاییل
15 مرداد 91 22:02
ای جونم قوربونه اون مژه های خیست برم من. من دیگه روزها دستشویی نمی رم فکر کن بسکه غصه ام می شه اینجوری گریه می کنه ما هم از این حوله ها داریمممممم تازشم

آره حوله و پتو آبیه با اون یه دست لباس نوزادی که تا شش هفت ماه هنوز می شد تنشون کرد با کلی خرت و پرت. اون پوآر بینی که قیافه اش ضایع بود می گفتی نمی برمش خودم بهترش رو دارم...
ملی مامان میکاییل
17 مرداد 91 23:13
آره آخر از هیچ کدوم استفاده نکردم هر دو رو هم انداختم دور لباس ها رو من نگه داشتم واسه یادگاری کلاهش از اول به سر میکی کوچیک بود
شیرین
19 مرداد 91 23:39
وای خاله قربون اون مژه های خشگلت بره عزیزم. این عکست خیلی نازه و میترسم چشم بخوری خاله جون.
وقتی میخندی مثل فرشته هایی.امیدوارم همیشه خنده روی لبات باشه عزیزم.

ممنونم شیرینم، خدا نکنه عزیزم، مرسی از این همه محبتی که به ما داری، برات آرزوی بهترین ها رو دارم.


هدیه
25 مرداد 91 15:46
اقا رادین بهت تبریک میگم بابت این مامان با احساس و با حوصله که انقدررررر با عشق و لذت برات مینویسه

مرسی از تو که به یادمونی میای با حوصله وبلاگ رادین رو می خونی و کامنت می ذاری (-: