رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

مــــــــــــــــــــــلوس

بالاخره مامان بزرگ دار شدیم

1391/7/2 20:33
نویسنده : Maryam
285 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه 20 شهریور

حالا که مامان اومده نزدیک ما خونه گرفته، مگه من دلم میاد از اینجا بریم؟ انقدر تو این یه سال اذیت شدم که حاضر نیستم دیگه هرگز تجربه اش کنم. وقتی تو به دنیا اومدی مامان ده روز بیشتر پیش ما نموند. سال تحصیلی جدید هم شروع شده بود و مجبور بود حواسش به امیرسعید باشه. اما تا یک ماه هر پنجشنبه میومدن پیش من. یه بار تا برسن انقدر گریه کرده بودم که دیگه نا نداشتم. خیلی تنها بودم و تو همه اش نا آرومی می کردی. اولین پنجشنبه ای که نیومدند انگار دنیا رو سرم خراب شد.

جمعه این هفته کلی دلم رو صابون زده بودم که عروسی نیوشا حال و هوام رو عوض کنه. صبح لباسهامو ریختم وسط حال دریغ از یه دونه اش که اندازه ام بشه. توی مرکز خرید همه اش گریه، بهانه، جیـــــغ! بردیمت تو ماشین کلی دور زدیم تا خوابیدی دوباره برگشتیم هنوز یه ربع نشده بیدار شدی. همیشه وقتی من یه کاری دارم تو آرامش نداری. آخر سر همون جوری بدون کفش گذاشتمت زمین دستت رو گرفتم که راه بری محمد شروع کرده غـُــــــر که آبرومون رو بردی. فردا صبحش با خاله منیره تلفنی صحبت می کردم گفت خب میومدی می ذاشتیش پیش من یا مامانت. جالبه، اصلا به ذهنم نرسیده بود! شب هم از بدشانسی من، پدربزرگ و مادربزرگت مسافرت بودند و من توی فاصله پنج دقیقه ای از خونه شون، هیچی از عروسی نفهمیدم. بازم همه اش گریه، بهونه، جیـــــغ! این دفعه که بردیمت تو ماشین تا بخوابی تا پیاده شدم تو هم پا شدی. قیافه ام واقعا دیدنی بود.

آخر شب لم داده بودم روی یه کاناپه وسط سالن و داشتم حرص می خوردم. چقدر بعدازظهر تو حموم گریه کرده بودم. اطرافم رو می دیدم ولی چیزی از اون صحنه ها تو خاطرم نیست. داشتم فکر می کردم وقتی برگشتیم خونه تو نی نی وبلاگ یه تاپیک می زنم که از زندگی سیرم.

ملوسکم مامان اصلا از دست تو ناراحت نیست برای اینکه تو گل ناز منی که من باید یشتر از اینها مواظبت باشم. فقط غصه می خورم از اینکه نه غذا می خوری نه می خوابی. چهار ماهه وزن نگرفتی، همه اش آویزون منی. برای خودم وقت ندارم همه کارام عقب افتاده و تو هم خوشحال نیستی. تازگی ها هیچ کار جدیدی نمی کنی فقط گاهی اگه حوصله داشته باشی بوس می دی. می گم بیا با هم راه بریم دستت رو می دی به من با خوشحالی تاتی تاتی می کنی تا ولت می کنم وامیسی از ترس جیغ می زنی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ملی مامان میکاییل
20 شهریور 91 23:27
من مامانتو خیلی دوست دارم خدا حفظش کنه


قربونت برم ملی جون مرسی