رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

مــــــــــــــــــــــلوس

آرشیو خاله مرضیه

1391/11/16 16:36
نویسنده : Maryam
1,344 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه 16 بهمن

بالاخره عکسهای موبایل مرضیه رو ازش روی یه سی دی گرفتم و بعدشم گوله کردم سمت خونه یکراست اومدم سراغ نی نی وبلاگ! از پونصد و خرده ای عکس موبایلش صد و پنجاه تاش عکسهای تو بود. اولین عکست رو تو بیمارستان مرضیه ازت گرفت و موبایلش پره از عکسهایی که هرجایی به هر بهانه ای ازت گرفته. چندتاشو که برام خاطرات اون روزها رو تداعی کرده می خوام اینجا بذارم. چقدر یادآوری اون روزها برام آرامش بخشه.

اولین روزهای به دنیا اومدنت، خونه خودمون روی تخت ما:

ساندویچ رادین! مامان می گفت بچه کنترل حرکاتش دست خودش نیست، باید با یه پارچه یا پتو نرم بپیچیش تا از خواب نپره. یادش به خیر اون روزها پستونک می خوردی.

 عید سال نود و یک، خونه عمه طاهره، با لباسی که خود خاله مرضیه برات عیدی خریده بود:

سیزده به در همون سال، باغ دایی ناصر:

اینجا دیگه کم کم داشتم عذاب وجدان می گرفتم از اینکه چون من توی دوران بارداریم و قبل از اون اضافه وزن داشتم، پس بچه ام اینجوری تپلی شده!

من عاشق این بچه های تپل مپل خوش خنده ام:

این عکس رو مرضیه گذاشته بک گراند موبایلش:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

Nasi
16 بهمن 91 17:02
ايييييييي جونم رادين كوچولو. چقدر خوردني تر بوده وقتي تپلي بوده.اون لپاش جون ميده واسه اينكه هي بوسش كني. قربونش برم با اون عينك زدنش و اون لباي قرمز خوشگلش
چه حس خوبيه وقتي ادم هر لحظه از روزاي مادر شدنشو دوره ميكنه ... يادمه كه بعضي روزا از درموندگي ميزدم زير گريه ولي الان همون روزا هم برام بهترين خاطره ست.
مواظب گل پسري و خوت باش. بيشتر اين حالت تهوعا و اوضاع خراب براي صدجور الودگييه كه تو تهرانه 

مرسی عزیزم، راستی که لحظه به لحظه اش خاطره شده از جنس احساسات عمیق مادرانه به موجود کوچولویی که از وجود خود آدمه. آره منم تا دلت بخواد گریه کردم، تو سر خودم زدم، دنبال یه ساعت خواب پیوسته التماس کردم، گاهی در به در دنبال یکی که یک ساعت بچه رو نگه داره و برای خودم باشم... همه اش خاطره شد و همه از دم شیرین و دوست داشتنی. پرنیان گلم رو ببوس که این قدر خانم شده عزیزم :-)
هدیه
17 بهمن 91 0:18
اخ جووووووووووون چقدر عکس.الوووووچه عاشقتمممم

این عشق مامانی هم عاشق خاله هدیه خوشتیپ هنرمندشه ;-)
مامان کوروش
17 بهمن 91 12:27
مریم جون اون عکس که خوابه و بپلی حسابی چلوندنی ـه

آخ گفتی من اینقدر بچه تپل دوست دارم که نگـــــــــــــو، مرسی عزیزم.
مــــــــــــــــلی
17 بهمن 91 13:22
جییییییییییییییییییغغغغغغغغغغغ !!!!!
وای مریم چقدر خوشگلنننننننننن
من دلم از اون روزا می خواد چقدر خوردنین
چه حیف که روزا به این سرعت می گذره
قوربونش برم من عاشقه اون عکسشم
که مریضه گذاشتش بگ گراند موبایلش
به ابنجا هم سر بزن خیلی دوست داشتنی اند :
http://cyrus1388.niniweblog.com/

مرســــــــــــی دوستم تو خودت خوشگلی چشمات خوشگل می بینن x: من که واقعا نفهمیدم چجوری این همه زود گذشت.
کورش عزیزم رو تو وبلاگش دیدم، مامانش هم واقعا دوست داشتنیه، حق با توئه.
Shila
17 بهمن 91 18:16
اي جان چه عكسهاييي
اون ساندويچ رو من بخورم

فدای تو عزیزم، تو که عکس اون فسقلی رو برامون نمی ذاری هی دلمون براش تنگ میشه. شیلا همه اش تو فکرتم. اوومممممماچ برای نی نی کوچولو :-*
منا مامان الینا
25 اسفند 91 2:53
عزیز دلم ماشالا هزار ماشالا به این گل پسری خدا حفظش کنه
وای چقدر کوشمولو بوده این ساندویچه!

مرسی عزیزم قربونت برم آره واقعا مثل برق و باد دارن بزرگ می شن ادم نمی فهمه کی گذشت!