هشت ماه و یک روز
سه شنبه ٢٦ اردیبهشت دیشب خیلی بد خوابیدی. وقتی نصفه شب ساعت رو نگاه کردم، باورم نمیشد که تازه ساعت 3 باشه و من این همه بیدار شده باشم. یه مدت هم توی یکماهگیت همین طوری می خوابیدی. اولین روزهای به دنیا اومدنت از ساعت دوازده تا هشت صبح فقط یک بار بیدار می شدی، اما تا یک ماه بعدش واقعا داشتم از بی خوابی از پا در میومدم. به نظر میاد که دید و بازدیدهای گاه و بیگاه و برنامه نامنظم زندگی ما خوابت رو خراب کرد. و خداییش چه دکتر بی سوادی بود اون فوق تخصص نوزادان که هرچی ازش می پرسیدم فقط می گفت: "رفلاکس"! حالا من نسبت به اون روزها خیلی با تجربه ترم. همون طور که چشمهات بسته بود و داشتی نق می زدی، پشتت رو می مالیدم و باهات حرف می زدم. تو هم قیافه ات...