ده ماه و بیست و هفت روز
شنبه 21 مرداد میشه من قربون شما برم که با چنگال غذا می خوری، قاشق رو می بری تو ظرف غذات هم می زنی خودت و من و لباس و صندلیتو کثیف می کنی بعد با همون دستها چشمهاتو می مالی. برام آب هندونه می گیری، از دور و بر میزنهارخوری نون خورده و غذا پیدا می کنی با اشتها می خوری، از پایین کابینتهای مامان آرزو دلستر بر می داری اونم هی می ریزه تو درش تو قلپ قلپ قورت می دی، چایی منو هم زنی اگه نذارم داد می زنی. میشه من قربون شما برم که می خوای حرف بزنی، به خاله منیره در خونه شون رو نشون می دی شکایت می کنی که ارمغان و محمد تو رو با خودشون نبردن اونم با همه وجود می شینه پای درد دلت. روزی هفت هشت بار کشوی آشپزخونه رو می ریزی بیرون، باز من جمع می کنم دوباره م...