رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

مــــــــــــــــــــــلوس

ماجراهای رادین و مامان

یکشنبه ٨ اردیبهشت جدیدا یه سی دی برات خریدم، صدای حیوونها رو با شعر می گه، تو هم با دقت گوش می کنی. یه بلز خریدم 95 هزار تومن. محمد به ندرت میاد وبلاگت رو می خونه، ولی اگه اینو ببینه کلی از دست من حرص می خوره! یه پازل پنجاه در هفتاد خریدم، 12 تا تیکه بزرگ داره، همه حیوونهای جنگل رو توش داره، خودم خیلی دوستش دارم. چند تا کتاب جدید خریدم، چون دیگه حوصله خوندن اون کتاب قبلی ها رو نداشتم. ولی تو هنوزم دوستشون داری. یه کوله پشتی که من می گم ببره تو میگی مئو. بیه لباس سه تیکه سایز دو هم اینترنتی خریدم که از بس خوشگل بود، با اینکه می دونستم برات کوچیکه ولی گفتم میدیمش به نی نی دایی مصطفی. جمعه رفته بودیم کرج، طبق معمول یه پارچه پهن کرده بودم رو...
13 خرداد 1392

همه چی مثل اون روزها

یکشنبه 15 بهمن دوسال پیش همین موقع، دقیقا بیست و یک روز بود که از بارداریم مطلع شده بودم. خیلی عجیبه که امسال حال و هوای اون روزها بدجوری برام زنده شده. ویار و احساس سرما و بی حالی و حالت انزجار از گوشتهای یخ زده توی فریزر. هوای خنک زمستون که می خوره تو صورتم، به خودم می گم عجب ظرفیتی داشتم من اون روزها که این شرایط رو تحمل می کردم. هوس پیاده روی تو پارک چیتگر، فکر کانادا که دوباره افتاده تو سرم، کلاس زبانی که دیگه نمی رم، و خیلی جالبه که امروز صدای گرومپ گرومپ بنایی هم از طبقه بالا میاد، عین همون موقع ها! وقتهایی که ولو می شدم تو تختم و کتاب می خوندم، یا بعد ها که نمی تونستم رو شکم بخوابم و روی مبل می نشستم، یا حتی وقتهایی که وسط روز چشم...
19 ارديبهشت 1392

روزهای بی لب تابی

دم اومدن محمد مامان زنگ زده می گه شام بیایید اینجا، هم هی با تلفن ور می ره. می گم دست نزن دارم با مامانی حرف می زنم. تلفن رو که قط می کنم می گم می خواهیم بریم خونه مامانی. می گه مامایی (مامانی) ، دَ دَ، پا (پاشو)! دارم لباس تنش می کنم که بریم بیرون، بازیش گرفته هی پا می زنه. می گم مامان جان من الّاف تو ام؟ می گه نه. شکلات سنگی ها رو پیدا کرده، می گه دَ (سنگ)، خیالم راحت می شه که پس فهمیده خوردنی نیست. بعد میام می بینم داره با شیطنت بهش زبون می زنه و منو می پاد. ارمغان شال منو سر کرده، انقدر می گه مامان، مامان که مجبور شد درش بیاره. اون وقت ازش گرفتدش میاره می ده به من. بطری شیر رو از یخچال دراوردم، یادش افتاده که برای گربه ه...
8 ارديبهشت 1392

دو کلوم درخواستی

جمعه 30 فروردین این ماه با همدیگه کلی جاهای خوب رفتیم، کلی برنامه های خوب وارد زندگیمون کردیم. زندگیمون از اون حالت یکنواختی که صبح سوار کالسکه بشی با هم بریم نون بخریم بریم خونه مامانی صبحونه بخوریم یه کم اونجا بمونیم دوباره برگردیم خونه، در اومد. قبل از عید بطور کامل از شیر گرفتمت و توی این یک ماهی که گذشته، دوبار تا حالا تا خود صبح یکسره خوابیدی و بهترین اتفاق این روزهام وقتیه که به یاد گذشته ها، شب چشمهامو می بندم و صبح باز می کنم. چند روز مونده به عید با هم رفتیم باغ وحش، دو روز اول عید رو شمال بودیم، بعد برگشتیم یه چند روزی کف کردیم تا مامان اینها رفتن مسافرت و با ماشین مرضیه بردمت توچال و با هم سوار تله کابین شدیم. بلافاصله بعد از ت...
8 ارديبهشت 1392

به مناسبت سال نو

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی، و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد، و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد، و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی. آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی. برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی، از جمله دوستان بد و ناپایدار، برخی نادوست، و برخی دوستدار که دستکم یکی در میانشان بی‌تردید مورد اعتمادت باشد و چون زندگی بدین گونه است، برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی، نه کم و نه زیاد، درست به اندازه، تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد، که دستکم یکی از آن‌ها اعتراضش به حق باشد، تا که زیاده به خودت غرّه نشوی. و نیز آرزومندم مفی...
14 فروردين 1392

ثبت تصویری لحظه ها

چهارشنبه 9 اسفند دیشب آقا رادین ساز دهنی باباش رو پیدا کرده بود، اولش بلد نبود صداش رو در بیاره ولی بعدش چه کنسرتی واسمون اجرا کرد: چند وقت پیش هم رفته بود خونه خاله منیره: من عاشق این بچه هاییم که خودشون خوابشون می بره. حیف که این اتفاق تو این یک سال و نیم، یکی دوبار بیشتر نیفتاده! اینجا اتاق رادینه. فرش اتاقش رو ماه آخر بارداریم رفتیم از هفت تیر خریدیم. پرده اتاقش رو عید دوسال پیش از مولوی خریدیم و خودم دوختم. این دوتا عروسکها هم یکیش کادوی خاله مرضیه اس که چون من خیلی باب اسفنجی دوست داشتم اوایل بارداریم برام خرید. یکیش هم کادوی مامان آرزوئه که به مناسبت تولد آوین!!! به پسرمون داده. اینم شیرین کاری امروزش: ...
9 اسفند 1391

پایان هفده ماهگی

  خاله اش می گه باز که موهای این بچه رو کوتاه کردی... داییش می گه چرا بلوز شلوار صورتی براش خریدی... مامان آرزوش می گه خیلی دلم می خواد یک بار ببریش پیش دکتر مدنی... خب من این جوری از بچه داریم لذت می برم و هرجور دلم بخواد بزرگش می کنم! اومدیم از جلوی بانک رد شیم، سه نفر تو صف خودپرداز بودند. تا صف رو دیدی فکر کردی صف نونواییه، می گی مو ! بعضی وقتها امیرسعید از مدرسه میاد خونه ما، واسه همین هرجا تا صدای زنگ آیفن رو بشنوی می گی دایی . توی راه خونه مامان، بهت می گم داریم می ریم خونه مامانی دوست داری؟ می گی نه . می گم مامانی رو دوست نداری؟ می گی نه . خاله رو دوست داری؟ نه . می گی بابا ، می گم بابا رو دوست داری؟ می گی نه . مامان ...
7 اسفند 1391

در آستانه هفده ماهگی

چهارشنبه هوس صبحونه بالای کوه، عدسی های دارآباد، املت های درکه، خریدهای دم عید توی شلوغی، دوباره کنکور کارشناسی ارشد معماری که فردا اصلا حسش نیست برم... چقدر من خواب بودم پارسال، اصلا چه ام شده امسال، چرا همه اش می رم توی خاطره ها؟! محمد رو راضی کردم یکشنبه ببردمون مرکز خرید بوستان چیزهایی رو که قبلا نشون کرده بودم خریدم، بعدشم ذرت مکزیکی بدون سس و ادویه که همونش هم غنیمت بود. تو هم که هی "دا" "دا" که من قارچهای قاطی ذرتها رو بهت بدم. خوش به حال محمد که ذرتش این قدر خوشمزه بود، ولی من که توبه کردم ناپرهیزی کنم، همون یه پنجشنبه که با نرگس رفتیم کرج مرغ سوخاری خوردیم و جفتمون عذاب وجدان گرفته بودیم، بس ام بود. اون به خاطر نی نی تو دلیش و منم...
18 بهمن 1391

آرشیو خاله مرضیه

دوشنبه 16 بهمن بالاخره عکسهای موبایل مرضیه رو ازش روی یه سی دی گرفتم و بعدشم گوله کردم سمت خونه یکراست اومدم سراغ نی نی وبلاگ! از پونصد و خرده ای عکس موبایلش صد و پنجاه تاش عکسهای تو بود. اولین عکست رو تو بیمارستان مرضیه ازت گرفت و موبایلش پره از عکسهایی که هرجایی به هر بهانه ای ازت گرفته. چندتاشو که برام خاطرات اون روزها رو تداعی کرده می خوام اینجا بذارم. چقدر یادآوری اون روزها برام آرامش بخشه. اولین روزهای به دنیا اومدنت، خونه خودمون روی تخت ما: ساندویچ رادین! مامان می گفت بچه کنترل حرکاتش دست خودش نیست، باید با یه پارچه یا پتو نرم بپیچیش تا از خواب نپره. یادش به خیر اون روزها پستونک می خوردی.  عید سال نود و یک، خونه ع...
16 بهمن 1391